نقاب دار مشکی
ʙʟᴀᴄᴋ ᴍᴀꜱᴋᴇᴅ
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ⁵)
میرا: حالا معشوقه هاتو نیاری نمیشه؟!....
ات: وااااا معشوقه چیه؟!..... چه ربطی داره
سوجین: خیلی هم ربط داره..... فکر کردی ما خریم نفهمیدیم اره؟!....
ات: وااااا چی میگین شما ها.....
میرا: بیخیال بابا توعم.....
ات: وای فکر کنم غذاشونو خوردن من برم جمع کنم میزو....
( ات از اتاق رفت بیرون دید که میز تمیز و جمع شده و ظرف ها هم شسته شده.....و اعضا هم هر کدوم مشغول یک کاری ان)
ات: عههه چرا ظرف هارو جمع کردین و شستین چرا صدام نکردین اخه؟...
جیهوپ: مگه تو خدمتکار اینجایی ات.....
جیمین: شما 4 نفر انگار یه طوری مهمون ما هستید و به جای اینکه ما از شما پذیرایی کنیم شما اینکارو میکنید..... ببخشید.... ( لبخند)
ات: نه باباااا این چه حرفیه اخه..... فقط من با نامجون و یونگی و جیمین کار داشتم.....
( ات رفت پیش اون 3 نفر کنارشون نشست....)
یونگی: جانم.....
ات: عاااا میخواستم بگم که شما ها هر 7 تاتون زبون انگیلیسی بلدید؟....
نامجون: اره ولی بیشتر من بلدم..... ( خنده).... شوخی میکنم..... هممون بلدیم
ات: اها.....
جیمین: چطور؟....
ات: اخه ما 3 نفر میخواستیم بریم خرید برای همین..... و ببخشید ما 4 نفر امیلیا رو یادم رفت..... و ما این شهرو بلد نیستیم و زبونشون هم بلد نیستیم ازتون میخواستم چند نفرتون همراه ما بیان که میخوایم بریم خرید لباس چون ما نمیدونستیم قراره 1 ماه بمونیم فکر کردیم چند روز میخوایم بمونیم..... بر همین الان لباس نداریم....
یونگی: چرا زودتر نگفتید....
جیمین: باشه من و یونگی همراهتون میایم چون نامجون و بقیه میخوام برنامه شب رو اماده کنن.....
ات: اها..... باشه مرسی.....
جیمین: ساعت چند میخوای برین؟ ...
ات: عاااا دیگه 5 خوبه..... الان ساعت 3 هست..... 2 ساعت دیگه.... ( لبخند)
یونگی: باشه پس.....
ات: مرسی.... ( یکم به نشونه احترام خم شد)
جیمین: راستی ات فردا ما قراره دیگه شروع کنیم کار رو دنس رو تمرین کردیم و الان اماده ایم از فردا دیگه کارمون شروع میشه از ساعت 10 پس فردا صبح ساعت 9 اینا بلند شید دیگه اماده شید تا ساعت 10 بریم جایی که کمپانی تدارک دیده برای ضبط موزیک ویدیو..... به بقیه هم بگو.....
ات: باشه چشم.....
جیمین: بی بلا..... ( لبخند)
ات: (رفت اتاق که هر 3 تاشون بودن)
ات: امیلیا راستی..... ( تا اومد بقیه حرفشو بگه.....)
امیلیا: میدانوم نیازی نیست بگی....
ات: اوکی .... ساعت 5 همتون اماده باشید دیگه.....
بقیه: اوکی.....
ات: و گفتن که بهتون بگم فردا ساعت 9 بلند شیم اماده شیم از فردا ساعت 10 کارمون شروع میشه و باید بریم جایی که کمپانی برای ضبط تدارک دیده.....
ادامه اش تو کامنتا
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ⁵)
میرا: حالا معشوقه هاتو نیاری نمیشه؟!....
ات: وااااا معشوقه چیه؟!..... چه ربطی داره
سوجین: خیلی هم ربط داره..... فکر کردی ما خریم نفهمیدیم اره؟!....
ات: وااااا چی میگین شما ها.....
میرا: بیخیال بابا توعم.....
ات: وای فکر کنم غذاشونو خوردن من برم جمع کنم میزو....
( ات از اتاق رفت بیرون دید که میز تمیز و جمع شده و ظرف ها هم شسته شده.....و اعضا هم هر کدوم مشغول یک کاری ان)
ات: عههه چرا ظرف هارو جمع کردین و شستین چرا صدام نکردین اخه؟...
جیهوپ: مگه تو خدمتکار اینجایی ات.....
جیمین: شما 4 نفر انگار یه طوری مهمون ما هستید و به جای اینکه ما از شما پذیرایی کنیم شما اینکارو میکنید..... ببخشید.... ( لبخند)
ات: نه باباااا این چه حرفیه اخه..... فقط من با نامجون و یونگی و جیمین کار داشتم.....
( ات رفت پیش اون 3 نفر کنارشون نشست....)
یونگی: جانم.....
ات: عاااا میخواستم بگم که شما ها هر 7 تاتون زبون انگیلیسی بلدید؟....
نامجون: اره ولی بیشتر من بلدم..... ( خنده).... شوخی میکنم..... هممون بلدیم
ات: اها.....
جیمین: چطور؟....
ات: اخه ما 3 نفر میخواستیم بریم خرید برای همین..... و ببخشید ما 4 نفر امیلیا رو یادم رفت..... و ما این شهرو بلد نیستیم و زبونشون هم بلد نیستیم ازتون میخواستم چند نفرتون همراه ما بیان که میخوایم بریم خرید لباس چون ما نمیدونستیم قراره 1 ماه بمونیم فکر کردیم چند روز میخوایم بمونیم..... بر همین الان لباس نداریم....
یونگی: چرا زودتر نگفتید....
جیمین: باشه من و یونگی همراهتون میایم چون نامجون و بقیه میخوام برنامه شب رو اماده کنن.....
ات: اها..... باشه مرسی.....
جیمین: ساعت چند میخوای برین؟ ...
ات: عاااا دیگه 5 خوبه..... الان ساعت 3 هست..... 2 ساعت دیگه.... ( لبخند)
یونگی: باشه پس.....
ات: مرسی.... ( یکم به نشونه احترام خم شد)
جیمین: راستی ات فردا ما قراره دیگه شروع کنیم کار رو دنس رو تمرین کردیم و الان اماده ایم از فردا دیگه کارمون شروع میشه از ساعت 10 پس فردا صبح ساعت 9 اینا بلند شید دیگه اماده شید تا ساعت 10 بریم جایی که کمپانی تدارک دیده برای ضبط موزیک ویدیو..... به بقیه هم بگو.....
ات: باشه چشم.....
جیمین: بی بلا..... ( لبخند)
ات: (رفت اتاق که هر 3 تاشون بودن)
ات: امیلیا راستی..... ( تا اومد بقیه حرفشو بگه.....)
امیلیا: میدانوم نیازی نیست بگی....
ات: اوکی .... ساعت 5 همتون اماده باشید دیگه.....
بقیه: اوکی.....
ات: و گفتن که بهتون بگم فردا ساعت 9 بلند شیم اماده شیم از فردا ساعت 10 کارمون شروع میشه و باید بریم جایی که کمپانی برای ضبط تدارک دیده.....
ادامه اش تو کامنتا
۶.۴k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.