.
عشق تکرار نشدنی
( پارت سوم)
ویو جویا:
داشتم به سمت موتورم میرفت که دازای دستم رو از پشت گرفت
دازای:
چویا احساس میکنم داری یک چیزی رو مخفی میکنی
ویو دازای:
دستش رو از پشت گرفتم وقتی برگشت به من نگه کنه چشماش پر اشک بود دیگه نمیتونست خودش رو نگه داره برای همین دستش دور کمرم حلقه کرد و سرش رو محکم فشار داد توی قفسه سینهام تا صداش بیرون نیاد اون با یک صدای خفه شروع کرد به گریه کردن
ویو چویا:
دیگه نمیتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم جوری بود که انگار سال هاست گریه نکردم
سرم محکم فرو کردم تو قفسه سینه اش تا صدام در نیاد
از یک جایی سرم خیلی درد گرفت و چشمام سیاهی رفت از اون موقع دیگه چیزی زیادی یادم نمیاد...
(ادامه دارد)
( پارت سوم)
ویو جویا:
داشتم به سمت موتورم میرفت که دازای دستم رو از پشت گرفت
دازای:
چویا احساس میکنم داری یک چیزی رو مخفی میکنی
ویو دازای:
دستش رو از پشت گرفتم وقتی برگشت به من نگه کنه چشماش پر اشک بود دیگه نمیتونست خودش رو نگه داره برای همین دستش دور کمرم حلقه کرد و سرش رو محکم فشار داد توی قفسه سینهام تا صداش بیرون نیاد اون با یک صدای خفه شروع کرد به گریه کردن
ویو چویا:
دیگه نمیتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم جوری بود که انگار سال هاست گریه نکردم
سرم محکم فرو کردم تو قفسه سینه اش تا صدام در نیاد
از یک جایی سرم خیلی درد گرفت و چشمام سیاهی رفت از اون موقع دیگه چیزی زیادی یادم نمیاد...
(ادامه دارد)
۳۹۴
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.