عشق دردناک پارت 45
رفتم تو تو پذیرایی داشتن دنبال هم میدویدن که ووسوک منو دید و جیغ زد و با دو خودشو انداخت تو بغلم
تهیونگ:صبر کن پسر رو من اب میریزی
ووسوک با خنده خودشو پشتم قایم کرد
ووسوک:خاله کمک بابا میخواد بکشتم
خندیدم تهیونک شاکی گفت
تهیونگ:تو چرا میخوندی ا.ت سر و وضعم رو نمیبینی به حرف تو گوش میده حداقل تو یه چی بهش بگو
با خنده سر تکان دادم
ا.ت:باشه بابا حالا گفتم چی شده
با ووسوک زدیم قدش باهم خندیدیم
تهیونگ متعجب و کلافه نگاهمون کرد
تهیونگ:اییی خدا منو ببین ..... یه الف بچه ببین چجوری دستم میندازن
خندیدیم
تهیونگ:اره بخندید بخندید....با این بلا ها که سرم میارید بایدم خوشحال باشید........ خدا منو نجات بده
بعد به سمت اتاقش رفت
منو ووسوک همینطور که میخندیدیم رو کاناپه نشستیم
ا.ت:خاله جون ازین به بعد اینقد پدرتو اذیت نکن گناه داره حرص میخوره پیر میشه
ووسوک کیوت خندید
ووسوک:اخه خاله خیلی حال میده تازه بابا من پیر بشو نیست اون خیلی خوشتیپه اگه من اذیتش نکنم حوصلهام سر میره
خندیدم لپش زو کشیدم
ا.ت: وروجک حالا یکم بازی گوشیاتو کم کن چون دیگه کم کم باید بری مهد اونجا دوست پیدا کنی درس یاد بگیری
خندش کم شد و گفت
ووسوک: ولی من دوست ندارم برم مهد اگه باهام دعوا کردن چی
اخم کردم
ا.ت: اونوقت منم میام و گوششون رو میپیچم تا دیگه باهات دعوا نکنن تازه اونجا بچه های خوبی هست و تو مگه همیشه نمیگی میخوایی مثل بابا تهیونگ خوشتیپ باشی و کار کنی
کیوت سری تکون داد لبخندی زدم
ا.ت:پس باید درس بخونی تازه بابا تهیونگ کلی چیزای قشنگ برات میخره دفتر نقاشی . اب رنگ و کلی چیزای قشنگ دیگه تا نقاشی یاد بگیری و بعدش هم درس تا باسواد شی و جا بابا تو بگیری عزیزم
باز لبخند کیوتی زد سر تکان داد
ووسوک پس من میرم مهد تا بتونم نقاشی تو رو بکشم
خندیدم
ا.ت:اره عزیزم
همون لحظه صدا تهیونگ اومد که لباس هاشو عوض کرده به سمت ما میومد گفت
تهیونگ:دارید در مورد چی حرف میزنید لطفاً این دفعه فقط منو نکشید کافیه
رو مبل نشست
با ووسوک خندیدیم ووسوک هیجانی پاشد سمت تهیونگ رفت
ووسوک:بابا
تهیونک با لبخند بغلش کرد و رو پاهاش نشوندش
تهیونگ:جانم پسر بابا
ووسوک هیجانی با چشمای درشتش که برق میزد گفت
ووسوک:.....
تهیونگ:صبر کن پسر رو من اب میریزی
ووسوک با خنده خودشو پشتم قایم کرد
ووسوک:خاله کمک بابا میخواد بکشتم
خندیدم تهیونک شاکی گفت
تهیونگ:تو چرا میخوندی ا.ت سر و وضعم رو نمیبینی به حرف تو گوش میده حداقل تو یه چی بهش بگو
با خنده سر تکان دادم
ا.ت:باشه بابا حالا گفتم چی شده
با ووسوک زدیم قدش باهم خندیدیم
تهیونگ متعجب و کلافه نگاهمون کرد
تهیونگ:اییی خدا منو ببین ..... یه الف بچه ببین چجوری دستم میندازن
خندیدیم
تهیونگ:اره بخندید بخندید....با این بلا ها که سرم میارید بایدم خوشحال باشید........ خدا منو نجات بده
بعد به سمت اتاقش رفت
منو ووسوک همینطور که میخندیدیم رو کاناپه نشستیم
ا.ت:خاله جون ازین به بعد اینقد پدرتو اذیت نکن گناه داره حرص میخوره پیر میشه
ووسوک کیوت خندید
ووسوک:اخه خاله خیلی حال میده تازه بابا من پیر بشو نیست اون خیلی خوشتیپه اگه من اذیتش نکنم حوصلهام سر میره
خندیدم لپش زو کشیدم
ا.ت: وروجک حالا یکم بازی گوشیاتو کم کن چون دیگه کم کم باید بری مهد اونجا دوست پیدا کنی درس یاد بگیری
خندش کم شد و گفت
ووسوک: ولی من دوست ندارم برم مهد اگه باهام دعوا کردن چی
اخم کردم
ا.ت: اونوقت منم میام و گوششون رو میپیچم تا دیگه باهات دعوا نکنن تازه اونجا بچه های خوبی هست و تو مگه همیشه نمیگی میخوایی مثل بابا تهیونگ خوشتیپ باشی و کار کنی
کیوت سری تکون داد لبخندی زدم
ا.ت:پس باید درس بخونی تازه بابا تهیونگ کلی چیزای قشنگ برات میخره دفتر نقاشی . اب رنگ و کلی چیزای قشنگ دیگه تا نقاشی یاد بگیری و بعدش هم درس تا باسواد شی و جا بابا تو بگیری عزیزم
باز لبخند کیوتی زد سر تکان داد
ووسوک پس من میرم مهد تا بتونم نقاشی تو رو بکشم
خندیدم
ا.ت:اره عزیزم
همون لحظه صدا تهیونگ اومد که لباس هاشو عوض کرده به سمت ما میومد گفت
تهیونگ:دارید در مورد چی حرف میزنید لطفاً این دفعه فقط منو نکشید کافیه
رو مبل نشست
با ووسوک خندیدیم ووسوک هیجانی پاشد سمت تهیونگ رفت
ووسوک:بابا
تهیونک با لبخند بغلش کرد و رو پاهاش نشوندش
تهیونگ:جانم پسر بابا
ووسوک هیجانی با چشمای درشتش که برق میزد گفت
ووسوک:.....
۳۷.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.