یه روز خیلی خسته بودم و هم افسرده شده بودم و کنار رخت خوا
یه روز خیلی خسته بودم و هم افسرده شده بودم و کنار رخت خوابم دراز کشیده بودم مدام با خدا صحبت میکردم و با خودم گفتم برم بیرون یه قدمی بزنم اینجوری حالم خوب میشه وارد پارک محله مون شدم صدای درختان آرامشی میداد صدای هوهوی باد از لابه لای درختان شنیده میشد و بلبل ها آواز صبحگاهی هر روز را میخوندند انگار حالم عوض شد و خدایم را شکر کردم 🌈☀️☁️💧
۱.۳k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.