رهایی از عشق
پارت15
ماریان: ببینم تو داری میگی که هرچی تو بگی همونه؟
تهیونگ: دقیقا
ماریان: تو حق نداری به من دستور بدی فهمیدی
تهیونگ: رو چه حسابی اینو میگی
ماریان: من که نخاستم اینجا بمونم الانم حوصله ی مسخره بازیای تورو ندارم من میرم..
تهیونگ: بشین سر جات تو حق نداری جایی بری
ماریان: تقصیر من چی بوده که باید اینا سرم میومدن(با بغض)
تهیونگ: ببینم مگه چیشده من که کاریت نکردم هنوز
ماریان: تو بهم تجاوز کردی.. یعنی واقعا اینو یادت نیست؟
تهیونگ: داری بزرگش میکنی
ماریان: کاش فقط موضوع همین بود
تهیونگ: منظورت چیه
ماریان: اون مرتیکه ی هرزه.. همون که منو از دستش نجات دادی، من یه چند وقتی توی شرکت اون شروع به کار کردم یه مدتی میگذشت که دیگه کم کم اونجا جا افتاده بودم که یه شب از قصد کلی پرونده رو داد بهم تا کارم دیر تموم شه و همه از شرکت برن..
تهیونگ: خب؟
ماریان: اشکامو پاک کردمو به چشماش زل زدم
تهیونگ: ببینم اون مردک چیکارت کرده؟
ماریان: اون شب.. بهم تجاوز کرد(با گریه)
تهیونگ: هیی داری چیمیگی(با داد)
ماریان: حتی اون روز اگه دیرتر میومدی میخاست دوباره بهم دست بزنه اما خب چه فرقی داشت.. بجاش تو بهم تجاوز کردی
تهیونگ: حساب اون مرتیکه ی هرزه رو میرسم..
اما من اونقدرام که فکر میکنی ادم بدی نیستم
ماریان: بس کن نمیخام راجب این چیزا حرف بزنم
تهیونگ: من میخاستم کم کم نزدیکت شم تا با خاست خودت بیای پیشم اما تو لیوان توی سرم شکستی و بعدم که تورو با اون توی اون حالت دیدم کنترلمو از دست دادمو دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم
ماریان: تو از من چی میخای
تهیونگ: من اون موقع تاحالا ندیده بودمت و فقط میخاستم یچیزی از چنگ بابات دربیارم اما لحظه اب که دیدمت یه حسی بهم دیت داد
ماریان: اما این چیزی که تو میگی باید دو طرفه باشه.. و من واقعا هیچ حسی بهت ندارم من فقط میخام یه زندگی عادی داشته باشم
تهیونگ: امتحان کردن یه عشق تازه هم چیز بدی نیست
ماریان: بزار من برم حتی اگه اینکارو بکنی من میرمو کار میکنم تا چیزی که از بابام میخاستیو من با پول جبران کنم
تهیونگ: من به پول تو احتیاجی ندارم
ماریان: ببینم تو داری میگی که هرچی تو بگی همونه؟
تهیونگ: دقیقا
ماریان: تو حق نداری به من دستور بدی فهمیدی
تهیونگ: رو چه حسابی اینو میگی
ماریان: من که نخاستم اینجا بمونم الانم حوصله ی مسخره بازیای تورو ندارم من میرم..
تهیونگ: بشین سر جات تو حق نداری جایی بری
ماریان: تقصیر من چی بوده که باید اینا سرم میومدن(با بغض)
تهیونگ: ببینم مگه چیشده من که کاریت نکردم هنوز
ماریان: تو بهم تجاوز کردی.. یعنی واقعا اینو یادت نیست؟
تهیونگ: داری بزرگش میکنی
ماریان: کاش فقط موضوع همین بود
تهیونگ: منظورت چیه
ماریان: اون مرتیکه ی هرزه.. همون که منو از دستش نجات دادی، من یه چند وقتی توی شرکت اون شروع به کار کردم یه مدتی میگذشت که دیگه کم کم اونجا جا افتاده بودم که یه شب از قصد کلی پرونده رو داد بهم تا کارم دیر تموم شه و همه از شرکت برن..
تهیونگ: خب؟
ماریان: اشکامو پاک کردمو به چشماش زل زدم
تهیونگ: ببینم اون مردک چیکارت کرده؟
ماریان: اون شب.. بهم تجاوز کرد(با گریه)
تهیونگ: هیی داری چیمیگی(با داد)
ماریان: حتی اون روز اگه دیرتر میومدی میخاست دوباره بهم دست بزنه اما خب چه فرقی داشت.. بجاش تو بهم تجاوز کردی
تهیونگ: حساب اون مرتیکه ی هرزه رو میرسم..
اما من اونقدرام که فکر میکنی ادم بدی نیستم
ماریان: بس کن نمیخام راجب این چیزا حرف بزنم
تهیونگ: من میخاستم کم کم نزدیکت شم تا با خاست خودت بیای پیشم اما تو لیوان توی سرم شکستی و بعدم که تورو با اون توی اون حالت دیدم کنترلمو از دست دادمو دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم
ماریان: تو از من چی میخای
تهیونگ: من اون موقع تاحالا ندیده بودمت و فقط میخاستم یچیزی از چنگ بابات دربیارم اما لحظه اب که دیدمت یه حسی بهم دیت داد
ماریان: اما این چیزی که تو میگی باید دو طرفه باشه.. و من واقعا هیچ حسی بهت ندارم من فقط میخام یه زندگی عادی داشته باشم
تهیونگ: امتحان کردن یه عشق تازه هم چیز بدی نیست
ماریان: بزار من برم حتی اگه اینکارو بکنی من میرمو کار میکنم تا چیزی که از بابام میخاستیو من با پول جبران کنم
تهیونگ: من به پول تو احتیاجی ندارم
۴.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.