* * زندگی متفاوت
🐾پارت 67
#sahel
کل شب بیدار بودم حتی تصورش اینکه اون دختریه
غزمیت کنار رضا باشه دیونممم میکرددد اهه بابا من چی کم داشتم
خودم به دستت میارم تنهایی رضا رو ازت میگیریم اون روزم میرسه
در بزرگ خونه باز شد اون دختر با رضا اومدن تو رضا مست بود
ههی یه روز من جای اون بودم اما
اشکال نداره به هر طریقی شده خودم بدستت میارمم میبینین....
صبح
#paniz
صبح با دل درد شروع شد دیشب خیلی زیاد روی کرده بودیم ایییی
دستش از دور شکمم برداشتم
و نشستم رو تخت تکیه دادم به تاج تخت وایی انگار داشتم فلج میشدم دلم بیش از حد درد میکرد
همه ی لباسامون یه طرفی واسه خودشون ولو بودن
رضا هم که تو خواب عمیقی بود هوفف تو اینه روبرو به خودم نگا کردم
اوهااا ترقوه ام کبود بود من الان چطوری میرفتم پایین ولی بر حرص دادن اون ساحل خیلی خوب بود وقتی بهش فکر میکردم
یه حس رقابت میکردم با صدای در به خودم اومدم ملافه رو تا بالای سینم دادم
بالا که در باز شد دیانا اومد تو اونم تو این وضعیت
بیچاره حرف تو دهنش ماسید
پانیذ:دیاناا
دیانا:مث اینکه بد موقع مزاحم شدم
داشت میرفت که
پانید:دیا جوننن
برگشت با حالت شیطنت گفت
دیانا:جونمم زن داداش
پانیذ:اییی بابا ول نمیکنیا توام میشه راجبم این قضیه فعلا به کسی نگیی
دیانا:چشم زن داداش
پانیذ:دیاناااا(حرص)
دیانا:هومم بعدشم پایین صبحونه رو هم مقویی درست میکنم خوبه
پانید:دیااانا (حرص)
دیانا:باشه بابا من رفتم
در بست رفت خدایا قشنگ من حرص خوردم تو اون وضعیت هوفف
خواستم پاشم برم حموم که زیر دلم تیر کشید که صدام دراومد
پانیذ:ایییی
بیچاره رضا هول شده پاشد نگام کرد فهمید خیلی زیاده روی کرده بودیم
رضا:وایسا بیام کمکت کنم
پاشد کمکم کرد برد منو تو حموم وان و پر آب ولرم کردخودش نشست تو وان
و به منم اشاره کرد بیام بغلش بشینم
پشت بهش تو بغلش رفتم
زیر دلم و با دستاش ماساژ میداد
و باعث شد کمی از دردم دوا کنه سرم رو سینه اش گذاشتم
رضا:ببخشید دیشب زیاد روی کردم
پانیذ:اشکال نداره ما دوتا مونم دیشب اصن تو حال خودمون نبودیم فراموشش کن
بعد حرفم موهام بوسید با رفتارش متوجه میشدم که دوستم داره ولی من
میترسیدم یه دوست داشت معمولی یا گذرا باشه و این منو
میترسوند تقه ای به در خورد و صدای دیانا اومد
دیانا:اگه شیطونیاتون تموم شد بیایین دیگه
بعد صدای در اومد که نشون میداد رفت
رضا:این از کجا فهمید
پانیذ:والا صبح اومد در زد وارد اتاق شد و ما تو اون وضعیت دیدی
رضا:خوبه
با تعجب سرم از سینه اش بلند کردم نگاش کردم
پانیذ:چیش خوبه
رضا:همین که فهمیدن صاحب داری
هحیح چه جوری تو روم نگا میکرده از من حرف میزد و من میترسیدم گذرا
باشه....
واییی ببینین چه خوب فعالیت میکنم
#sahel
کل شب بیدار بودم حتی تصورش اینکه اون دختریه
غزمیت کنار رضا باشه دیونممم میکرددد اهه بابا من چی کم داشتم
خودم به دستت میارم تنهایی رضا رو ازت میگیریم اون روزم میرسه
در بزرگ خونه باز شد اون دختر با رضا اومدن تو رضا مست بود
ههی یه روز من جای اون بودم اما
اشکال نداره به هر طریقی شده خودم بدستت میارمم میبینین....
صبح
#paniz
صبح با دل درد شروع شد دیشب خیلی زیاد روی کرده بودیم ایییی
دستش از دور شکمم برداشتم
و نشستم رو تخت تکیه دادم به تاج تخت وایی انگار داشتم فلج میشدم دلم بیش از حد درد میکرد
همه ی لباسامون یه طرفی واسه خودشون ولو بودن
رضا هم که تو خواب عمیقی بود هوفف تو اینه روبرو به خودم نگا کردم
اوهااا ترقوه ام کبود بود من الان چطوری میرفتم پایین ولی بر حرص دادن اون ساحل خیلی خوب بود وقتی بهش فکر میکردم
یه حس رقابت میکردم با صدای در به خودم اومدم ملافه رو تا بالای سینم دادم
بالا که در باز شد دیانا اومد تو اونم تو این وضعیت
بیچاره حرف تو دهنش ماسید
پانیذ:دیاناا
دیانا:مث اینکه بد موقع مزاحم شدم
داشت میرفت که
پانید:دیا جوننن
برگشت با حالت شیطنت گفت
دیانا:جونمم زن داداش
پانیذ:اییی بابا ول نمیکنیا توام میشه راجبم این قضیه فعلا به کسی نگیی
دیانا:چشم زن داداش
پانیذ:دیاناااا(حرص)
دیانا:هومم بعدشم پایین صبحونه رو هم مقویی درست میکنم خوبه
پانید:دیااانا (حرص)
دیانا:باشه بابا من رفتم
در بست رفت خدایا قشنگ من حرص خوردم تو اون وضعیت هوفف
خواستم پاشم برم حموم که زیر دلم تیر کشید که صدام دراومد
پانیذ:ایییی
بیچاره رضا هول شده پاشد نگام کرد فهمید خیلی زیاده روی کرده بودیم
رضا:وایسا بیام کمکت کنم
پاشد کمکم کرد برد منو تو حموم وان و پر آب ولرم کردخودش نشست تو وان
و به منم اشاره کرد بیام بغلش بشینم
پشت بهش تو بغلش رفتم
زیر دلم و با دستاش ماساژ میداد
و باعث شد کمی از دردم دوا کنه سرم رو سینه اش گذاشتم
رضا:ببخشید دیشب زیاد روی کردم
پانیذ:اشکال نداره ما دوتا مونم دیشب اصن تو حال خودمون نبودیم فراموشش کن
بعد حرفم موهام بوسید با رفتارش متوجه میشدم که دوستم داره ولی من
میترسیدم یه دوست داشت معمولی یا گذرا باشه و این منو
میترسوند تقه ای به در خورد و صدای دیانا اومد
دیانا:اگه شیطونیاتون تموم شد بیایین دیگه
بعد صدای در اومد که نشون میداد رفت
رضا:این از کجا فهمید
پانیذ:والا صبح اومد در زد وارد اتاق شد و ما تو اون وضعیت دیدی
رضا:خوبه
با تعجب سرم از سینه اش بلند کردم نگاش کردم
پانیذ:چیش خوبه
رضا:همین که فهمیدن صاحب داری
هحیح چه جوری تو روم نگا میکرده از من حرف میزد و من میترسیدم گذرا
باشه....
واییی ببینین چه خوب فعالیت میکنم
۱۰.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.