دینا سلطنت
دینا سلطنت
پارت ۷۷
شاهزاده جونکوک فقد به آلیس نگاه میکرد که چطور این وضیت را کنترل میکرد پادشاه هم اومد و رو صندلی نشست
پادشاه : حال عالیجناب تهیونگ چطوره
جونکوک: هنوز خطر برطرف نشده
پادشاه روبه اتاق کرد که خیره به بشقاب بود و مثل آدم های افسرده نشسته بود،
پادشاه: بانو آنا
انا نگاه غمگین اش را به
انا نگاه اش را به پادشاه دوخت
پادشاه: ناراحت نباشید عالیجناب تهیونگ خوب میشه
انا : خدا ..... کنه ..... زود خوب ..شه
آلیس لقمه ای درست کرد و جلو دهانه انا گرفت تا بخوره ولی انا سراش را سمته راست چرخوند و نخورد
آلیس: انا تو بارداری بخور چحوری بچت انرژی بگیره
لقمه ای در دهان انا گذاشت و همان دیقه ملکه آماد با دیدن اینکه انا در دهان اش لقمه گذاشت عصبی شد و با داد گفت
ملکه : درست گفتن همسر اصلا هیچی حالیش نمیشه که شوهرش حالش خوب نیست یا در بستر مرگ هست غذا میخوره
انا اشک هایش جاری شدن و گفت
انا : این منم که درد میکشم
جونکوک: ملکه حده خودتان را بدانید و بانو آنا خوب نیستن
پادشاه: ملکه اگر با غم ای که دارین بنشینید و غذا بخوری ولی اگر ندارید بروید سمته اتاق خودتون
ملکه دوباره پشت کرد و رفت راکان تک خنده ای کرد
راکان : دید بانو آلیس برای همین خواستم نیاد
جونکوک چشم غره ای به راکان رفت و اون سکوت کرد ونوس هم کنار انا نشست
《》《》《》《》《》《》《》
آلیس لباس هایش را عوض کرد و رو تخت نشست شاهزاده در فکر فروع رفته بود
آلیس: شاهزاده جونکوک نگران نباشید تهیونگ خوب میشه
جونکوک: این داره دیونم میکنه کی همچین کاری باهاش کردن
آلیس تا میخواست حرف بزنه یاد چیزی اوفتاد
آلیس: راستی امروز وقتی کنیز ها تخت خواب را درست میکرد این انگشتر را پیدا کردن
همان انگشتر مادر شاهزاده جونکوک را برداشت و به دسه شاهزاده داد
شاهزاده جونکوک به انگشتر نگاه میکرد
جونکوک: میدونی این انگشتر مادرم بود خیلی دوستش داشت
آلیس: چه سلیقه ای قشنگی داشتن
شاهزاده جونکوک انگشتر جلو دسته آلیس گرفت آلیس هم دست راست اش را جلو برد و شاهزاده انگشتر را به انگشتر آلیس کرد
جونکوک: بیا بخوابیم و صبح با خبر های خوب بیدار شیم
آلیس سرش را گذاشت رو س*ینه جونکوک و به انگشتر نگاه میکرد
اسلاید دو
《》《》《》《》《》《》《》( صبح )
آلیس بیدار شد و نیم نگاهی به شاهزاده انداخت که نبود کلافه بلند شد
با خودش زمزمه کرد
// تو همچین روزی باید بخوابم بازم دیر کردم آخه چرا اینقدر میخوابم //
@h41766101
پارت ۷۷
شاهزاده جونکوک فقد به آلیس نگاه میکرد که چطور این وضیت را کنترل میکرد پادشاه هم اومد و رو صندلی نشست
پادشاه : حال عالیجناب تهیونگ چطوره
جونکوک: هنوز خطر برطرف نشده
پادشاه روبه اتاق کرد که خیره به بشقاب بود و مثل آدم های افسرده نشسته بود،
پادشاه: بانو آنا
انا نگاه غمگین اش را به
انا نگاه اش را به پادشاه دوخت
پادشاه: ناراحت نباشید عالیجناب تهیونگ خوب میشه
انا : خدا ..... کنه ..... زود خوب ..شه
آلیس لقمه ای درست کرد و جلو دهانه انا گرفت تا بخوره ولی انا سراش را سمته راست چرخوند و نخورد
آلیس: انا تو بارداری بخور چحوری بچت انرژی بگیره
لقمه ای در دهان انا گذاشت و همان دیقه ملکه آماد با دیدن اینکه انا در دهان اش لقمه گذاشت عصبی شد و با داد گفت
ملکه : درست گفتن همسر اصلا هیچی حالیش نمیشه که شوهرش حالش خوب نیست یا در بستر مرگ هست غذا میخوره
انا اشک هایش جاری شدن و گفت
انا : این منم که درد میکشم
جونکوک: ملکه حده خودتان را بدانید و بانو آنا خوب نیستن
پادشاه: ملکه اگر با غم ای که دارین بنشینید و غذا بخوری ولی اگر ندارید بروید سمته اتاق خودتون
ملکه دوباره پشت کرد و رفت راکان تک خنده ای کرد
راکان : دید بانو آلیس برای همین خواستم نیاد
جونکوک چشم غره ای به راکان رفت و اون سکوت کرد ونوس هم کنار انا نشست
《》《》《》《》《》《》《》
آلیس لباس هایش را عوض کرد و رو تخت نشست شاهزاده در فکر فروع رفته بود
آلیس: شاهزاده جونکوک نگران نباشید تهیونگ خوب میشه
جونکوک: این داره دیونم میکنه کی همچین کاری باهاش کردن
آلیس تا میخواست حرف بزنه یاد چیزی اوفتاد
آلیس: راستی امروز وقتی کنیز ها تخت خواب را درست میکرد این انگشتر را پیدا کردن
همان انگشتر مادر شاهزاده جونکوک را برداشت و به دسه شاهزاده داد
شاهزاده جونکوک به انگشتر نگاه میکرد
جونکوک: میدونی این انگشتر مادرم بود خیلی دوستش داشت
آلیس: چه سلیقه ای قشنگی داشتن
شاهزاده جونکوک انگشتر جلو دسته آلیس گرفت آلیس هم دست راست اش را جلو برد و شاهزاده انگشتر را به انگشتر آلیس کرد
جونکوک: بیا بخوابیم و صبح با خبر های خوب بیدار شیم
آلیس سرش را گذاشت رو س*ینه جونکوک و به انگشتر نگاه میکرد
اسلاید دو
《》《》《》《》《》《》《》( صبح )
آلیس بیدار شد و نیم نگاهی به شاهزاده انداخت که نبود کلافه بلند شد
با خودش زمزمه کرد
// تو همچین روزی باید بخوابم بازم دیر کردم آخه چرا اینقدر میخوابم //
@h41766101
۲.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.