دیدار دوباره🖤⛓
دیدار دوباره🖤⛓
part_2
هردو با پشمای ریخته .. عه نه بیخشید با تعجب بهم نگاه میکردیم
بغض کرد و تلخ خنده ای کردم که لبخند زد
ب.ج:جیون برو اتاق کارم
برای اخرین بار نگاهی به جیمین کردم و رفتم اتاق کار بابا
هم اومدم در رو باز کنم که صداشون اومد:اقای کیم .. من اومدم که فقط دخترتون رو پس بدم
شیون(خواهر جیون):نه جیمین خواهش میکنم
ب.ج:عجب .. خیلی کتک خوردی بازم میخوای بمونی؟
جیمین:مگه قوانینو نمیدونی؟ما قرار بود عاشق نشیم .. من نشدم تو شدی .. من فقط صرفا جهت اروم کردن اعصابم میخواستمت .. اونم کتک حتی دستم به بدنت نخورده .. کولی بازیارو برا کسایی کن که دستمالیت کردن
شیون:جیمین درکم کن
جیمین:فک کن حس رهگذریه .. حالا هم اگر اقای لی اجازه بده یکم با اون دختر دیگتون صحبت کنم
ب.ج:متاستفم نمیتونم
جیمین:فقط چندلحظه ..
ب.ج:اما
جیمین:سرش یک کیسه طلا میارم
چشمای بابای جیون برقی زد
ب.ج:حتما بفرمایید راهنماییتون میکنم
جیمین:خودم میتونم
جیمین خواست بیاد که شیون گفت:اینقدر خواهرم برات ارزش داره که سرش یک کیسه طلا میدی تا فقط ببینیش؟
جیمین:تو نمیدونی خواهرت چیکارمه
شیون با بغض نگاهش کرد:جیمین اون دختر هیچ کارته قول میدم بهترین شم واست
جیمین:متاستفم
اومد بالا که سریع رفتم تو اتاق وقتی اومد برگشتم و جوری رفتار کردم که انگار نمیدونم .. پس چشمامو عینهو وزق
گرد کردم:تو اینجا چیکار میکنی؟
بغلم کرد که بغضم گرفت بغلش نکردم که گفت:عشقتو بغل نمیکنی؟
جیون:جیمین ولم کن
نا باور ازم جدا شد:الان بجا اینکه بغلم کنی داری ازم دوری میکنی؟
جیون:تو از هیچی نمیدونم
دوباره بغلم کرد که هلش دادم با بغض و بزور گفتم:جیمین ولم کن
جیمین:تو جیون من نیستی .. جیون من عاشقم بود .. تو حتی نمیخوای ببینیم
کاشکی میتونستم بهش توضیح بدم
جیمین:تو این دوسال کجا بودی لعنتی؟جیون:جیمین قول میدم یه روزی واست اتفاقات تموم سال از بیمارستان دوسال پیش تا الان فقط فعلا ازینجا برو
جیمین:اگر خواستی ببینیم من توی کره همون ویلایی ام که باهم بودیم
جیون:خودم میتونم پیدات کنم فقط برو
جیمین با بغض رفت که جا چارچوب در وایستاد:جیون من اون کسی که باعث شد تو ازم جدا شی و حتی شده میکشم .. تو تهش مال خودمی اینو تو کلت فرو کن .. تهش تورو مال خودم میکنم
و رفت که نشستم تو تخت و سرمو با دستام گرفتم که بابا با اخم اومد:چی گفت؟
_فکر نمیکنم باید توضیح بدم؟
ب.ج:جیوننننن(با داد)
_اوه پدر من نصف وقتم از بیکاری سر شد من سرم شلوغه حرفتو بگو
با عصبانیت دستی به صورتش کشید و به مبل اشاره کرد .. نشستم و پا روی پا انداختم و تک ابرویی بالا انداختم:امیدوارم چیز جدیدی باشه
میدونستم میخواد راجب ازدواج بگه برا همین بی میل به حرفاش گوش میدادم
_______
لایک،فالو یادت نرع👈👉❤
part_2
هردو با پشمای ریخته .. عه نه بیخشید با تعجب بهم نگاه میکردیم
بغض کرد و تلخ خنده ای کردم که لبخند زد
ب.ج:جیون برو اتاق کارم
برای اخرین بار نگاهی به جیمین کردم و رفتم اتاق کار بابا
هم اومدم در رو باز کنم که صداشون اومد:اقای کیم .. من اومدم که فقط دخترتون رو پس بدم
شیون(خواهر جیون):نه جیمین خواهش میکنم
ب.ج:عجب .. خیلی کتک خوردی بازم میخوای بمونی؟
جیمین:مگه قوانینو نمیدونی؟ما قرار بود عاشق نشیم .. من نشدم تو شدی .. من فقط صرفا جهت اروم کردن اعصابم میخواستمت .. اونم کتک حتی دستم به بدنت نخورده .. کولی بازیارو برا کسایی کن که دستمالیت کردن
شیون:جیمین درکم کن
جیمین:فک کن حس رهگذریه .. حالا هم اگر اقای لی اجازه بده یکم با اون دختر دیگتون صحبت کنم
ب.ج:متاستفم نمیتونم
جیمین:فقط چندلحظه ..
ب.ج:اما
جیمین:سرش یک کیسه طلا میارم
چشمای بابای جیون برقی زد
ب.ج:حتما بفرمایید راهنماییتون میکنم
جیمین:خودم میتونم
جیمین خواست بیاد که شیون گفت:اینقدر خواهرم برات ارزش داره که سرش یک کیسه طلا میدی تا فقط ببینیش؟
جیمین:تو نمیدونی خواهرت چیکارمه
شیون با بغض نگاهش کرد:جیمین اون دختر هیچ کارته قول میدم بهترین شم واست
جیمین:متاستفم
اومد بالا که سریع رفتم تو اتاق وقتی اومد برگشتم و جوری رفتار کردم که انگار نمیدونم .. پس چشمامو عینهو وزق
گرد کردم:تو اینجا چیکار میکنی؟
بغلم کرد که بغضم گرفت بغلش نکردم که گفت:عشقتو بغل نمیکنی؟
جیون:جیمین ولم کن
نا باور ازم جدا شد:الان بجا اینکه بغلم کنی داری ازم دوری میکنی؟
جیون:تو از هیچی نمیدونم
دوباره بغلم کرد که هلش دادم با بغض و بزور گفتم:جیمین ولم کن
جیمین:تو جیون من نیستی .. جیون من عاشقم بود .. تو حتی نمیخوای ببینیم
کاشکی میتونستم بهش توضیح بدم
جیمین:تو این دوسال کجا بودی لعنتی؟جیون:جیمین قول میدم یه روزی واست اتفاقات تموم سال از بیمارستان دوسال پیش تا الان فقط فعلا ازینجا برو
جیمین:اگر خواستی ببینیم من توی کره همون ویلایی ام که باهم بودیم
جیون:خودم میتونم پیدات کنم فقط برو
جیمین با بغض رفت که جا چارچوب در وایستاد:جیون من اون کسی که باعث شد تو ازم جدا شی و حتی شده میکشم .. تو تهش مال خودمی اینو تو کلت فرو کن .. تهش تورو مال خودم میکنم
و رفت که نشستم تو تخت و سرمو با دستام گرفتم که بابا با اخم اومد:چی گفت؟
_فکر نمیکنم باید توضیح بدم؟
ب.ج:جیوننننن(با داد)
_اوه پدر من نصف وقتم از بیکاری سر شد من سرم شلوغه حرفتو بگو
با عصبانیت دستی به صورتش کشید و به مبل اشاره کرد .. نشستم و پا روی پا انداختم و تک ابرویی بالا انداختم:امیدوارم چیز جدیدی باشه
میدونستم میخواد راجب ازدواج بگه برا همین بی میل به حرفاش گوش میدادم
_______
لایک،فالو یادت نرع👈👉❤
۲.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.