عشق ممنوعه p5

نفس عمیقی کشید و از آخرین پله پایین اومد. کتشو مرتب کرد و لبخند ساختگی ساخت تا از دست غر زدن پدرش در امان باشه. اما مطمئناً سونگ‌سو ی بهونه‌ای پیدا میکرد تا غر بزنه و سر پسرش داد بکشه. طبقه پایین بر خلاف طبقه بالا خیلی پر سرو صدا بود، پدر مادر جونگ کوک هم به نوبت خوشآمد گویی میکردن. نگاهشو چرخوند تا به قول خودش با چهره مهمونا آشنا بشه اما خودش خیلی خوب میدونست دنبال کیه..
- هی بالاخره بیدار شدی؟
صدای برادرش رو شنید و بلافاصله برگشت:
- آ..آره
- احساس نمیکنی خیلی خوابیدی؟ ساعت 5 بعد ظهره
لبخند ضایع‌ای زد و جواب برادرش رو داد
- درسته، زنت کجاست؟
- زنم؟ ادبت کجا رفته؟ بگو اونی دهنت عادت کنه
جونگ کوک چشم غره ای رفت و به سمت حیاط قدم برداشت
.
.
.
- مجبور نیستی انقدر تند بری
- اگه آروم برم میگی تند برو دیر نکنیم
و به سمت مدانا برگشت و ادامه داد:
- هر دومون میدونیم که روانی هستی
- جلوتو نگاه کن... و مراقب حرف زدنت باش
تهیونگ نگاهشو به جلو داد
- فکر کنم رسیدیم
- اونجا مثل آدم رفتار میکنی و از لبخند های الکیت نمیزن
- چشم
- آفرین
تهیونگ بعد از پارک کردن ماشین پیاده شد و همچنین درو برای مدانا باز کرد.
- بفرمایید
مدانا با غرور از ماشین پیاده شد و ی نگاه به سرتا پای تهیونگ کرد تهیونگ هم از لبخند های جذابش که تحویل هرکسی نمیداد زد
- این لبخند برای نمایش بازی کردن خوبه؟
- عالیه
مدانا دستشو دور بازوی تهیونگ انداخت و به سمت ورودی عمارت حرکت کردن



دیروز این فیکو تموم کردم ولی به نظرتون حمایت ها خوبه که بزارمشون؟