•من زودتر عاشقت شدم♡
•منزودترعاشقتشدم♡
•p10
در ها باز شد و وارد شدیم.مردی و کت و شلواری و سرد مثل جئون تا جئون پیاده شد لبخند پهنی زد و گفت:چطوری جونگ کوک؟یادی از رفیقت کردی!پس اسمش جونگ کوک بود!جونگ کوک پوزخند صدا داری زد.وارد شدیم و ما رو به اتاق کارش دعوت کرد.اونم انگار که یه بادیگارد شخصی داشت.با اون مرد کنار در وایسادیم.مرد تعجب کرد!فکر کرد که شاید همکار جئون باشم ولی خب وقتی کنار در وایسادم تعجب کرد.حتی اون مثلا رفیق جئون هم تعجب کرد.منو انالیز کرد و رو به جئون گفت:این دختر......کیه؟جئون با سردی و نهایت ارامش گفت:بادیگارد شخصیمه.مرد قهقهه زد:اااا جدی؟؟؟فکرشم نمیکردم یه دختر بتونه بادیگارد بشه چه برسه به اینکه بشه بادیگارد شخصی اونم تو!و بازم قهقهه زد .همیشه همینه!همه فکر میکنن فقط مرد ها قوی هستن و زن ها ضعیف و لوس!و من از این رنج میبردم.هرکس اذیتم میکرد پدرم دلداریم میداد و میگفت به حرفشون توجه نکنم و راهمو ادامه بدم و اینکه چون یه دخترم دلیل نمیشه که نتونم این راه رو ادامه بدم و اینجوری دلداریم میداد.مرد رو به من گفت:حالا چیزیم بلدی؟چون باید خیلی معرکه باشی که این جونگ کوک ما بتونه انتخابت کنه.و باز نیشش شل شد.با سردی به چشماش زل زدم که لبخند پهنش محو شد.جونگ کوک چیزی مثل پرونده روی میز گذاشت.مرد اون رو برداشت و خوند.یهو ابروهاش بالا پرید و با چیزی که گفت چشمام اندازه گردو شد!مرد:بنظرت این مقدار پول برای کوکائین یه ذره زیاد نیست؟
•p10
در ها باز شد و وارد شدیم.مردی و کت و شلواری و سرد مثل جئون تا جئون پیاده شد لبخند پهنی زد و گفت:چطوری جونگ کوک؟یادی از رفیقت کردی!پس اسمش جونگ کوک بود!جونگ کوک پوزخند صدا داری زد.وارد شدیم و ما رو به اتاق کارش دعوت کرد.اونم انگار که یه بادیگارد شخصی داشت.با اون مرد کنار در وایسادیم.مرد تعجب کرد!فکر کرد که شاید همکار جئون باشم ولی خب وقتی کنار در وایسادم تعجب کرد.حتی اون مثلا رفیق جئون هم تعجب کرد.منو انالیز کرد و رو به جئون گفت:این دختر......کیه؟جئون با سردی و نهایت ارامش گفت:بادیگارد شخصیمه.مرد قهقهه زد:اااا جدی؟؟؟فکرشم نمیکردم یه دختر بتونه بادیگارد بشه چه برسه به اینکه بشه بادیگارد شخصی اونم تو!و بازم قهقهه زد .همیشه همینه!همه فکر میکنن فقط مرد ها قوی هستن و زن ها ضعیف و لوس!و من از این رنج میبردم.هرکس اذیتم میکرد پدرم دلداریم میداد و میگفت به حرفشون توجه نکنم و راهمو ادامه بدم و اینکه چون یه دخترم دلیل نمیشه که نتونم این راه رو ادامه بدم و اینجوری دلداریم میداد.مرد رو به من گفت:حالا چیزیم بلدی؟چون باید خیلی معرکه باشی که این جونگ کوک ما بتونه انتخابت کنه.و باز نیشش شل شد.با سردی به چشماش زل زدم که لبخند پهنش محو شد.جونگ کوک چیزی مثل پرونده روی میز گذاشت.مرد اون رو برداشت و خوند.یهو ابروهاش بالا پرید و با چیزی که گفت چشمام اندازه گردو شد!مرد:بنظرت این مقدار پول برای کوکائین یه ذره زیاد نیست؟
۱۱.۲k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.