باران خونp6
4 ساعت بعد
داشتم کار هارو انجام میدادم و پرونده های جدید باز میکردم در کوبیده شد و نامجون اومد داخل
نامجون:خسته نباشی
ا/ت:ممنون
نامجون: تا1ساعت دیگه یه جلسه داریم بهتره لباستو عوض کنی کل روز تنت بوده
ا/ت: تو دوست داری باشه
نامجون: پس من میرسونمت
ا/ت: باشه
پرش تو ماشین نامجون
نامجون:انگاری خیلی کارتو دوست داری
ا/ت:اره دوسش دارم
نامجون: دونگ دائمون بودی
ا/ت: بله خیابان دونگ دائمون زندگی میکنم
نامجون:رسیدیم
ا/ت: وایسا {یکم بلند}
نامجون: چته دختر
ا/ت : بابام اینجا چیکا میکنه
نامجون: میترسی ازش؟
ا/ت: نه خیلی وقته ندیدمش دلم براش تنگ شده
نامجون: پس بریم پیشش منم میخوام با پدرت اشنا بشم
ا/ت: باشه
ویو ا/ت {اسلاید2 بابای ا/ت} خودم میدونم با عقل جور نیست
از ماشین پیاده شدم و پریدم بغل بابام که سهون از اونطرف اومد سمتمون برای نامجون خم شد که توجه پدرم جلب شد و پرسید ...
داشتم کار هارو انجام میدادم و پرونده های جدید باز میکردم در کوبیده شد و نامجون اومد داخل
نامجون:خسته نباشی
ا/ت:ممنون
نامجون: تا1ساعت دیگه یه جلسه داریم بهتره لباستو عوض کنی کل روز تنت بوده
ا/ت: تو دوست داری باشه
نامجون: پس من میرسونمت
ا/ت: باشه
پرش تو ماشین نامجون
نامجون:انگاری خیلی کارتو دوست داری
ا/ت:اره دوسش دارم
نامجون: دونگ دائمون بودی
ا/ت: بله خیابان دونگ دائمون زندگی میکنم
نامجون:رسیدیم
ا/ت: وایسا {یکم بلند}
نامجون: چته دختر
ا/ت : بابام اینجا چیکا میکنه
نامجون: میترسی ازش؟
ا/ت: نه خیلی وقته ندیدمش دلم براش تنگ شده
نامجون: پس بریم پیشش منم میخوام با پدرت اشنا بشم
ا/ت: باشه
ویو ا/ت {اسلاید2 بابای ا/ت} خودم میدونم با عقل جور نیست
از ماشین پیاده شدم و پریدم بغل بابام که سهون از اونطرف اومد سمتمون برای نامجون خم شد که توجه پدرم جلب شد و پرسید ...
۴.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.