عشق قرار دادی پارت ۳۴
ویو ب.ل
لیا اومد خونه و بهش گفتم که زود برگردیم فرانسه و از اونجا هم راهی کره بشیم
ویو لیا
وقتی بابام گفت بر میگردیم کره خیلی خوشحال شدم تنگار داشتن دنیارو بهم میدادن
(۵ روز بعد )
ویو لیا
ما دیروز رسیدیم کره از اون موقع با جیمین حرف نزدم میخواستم باهاش تماس بگیرم که بابام اومد تو اتاقم
لیا : سلام بابا
ب.ل: سلام دخترم باید بهت یه چیزی بگم
لیا : جانم بابا؟
ب.ل : دخترم فردا شب اقای لی قراره بیاد اینجا
لیا : چی بابا تو حودت میدونی اون چه جور ادمیه حالا برای چی میخواد بیاد
ب.ل : میخواد برای خاستگاری پسرش از تو بیاد
لیا : چییییییی؟ میخواد چه غلطی بکنه ؟
ب.ل : مجبورم دخترم باید تورو بهشون بدم
لیا با گریه : بابا تو میدونی دوست داشتن یعنی چی تو عاشق مامانم شدی بابا تو میدونی من جیمینو دوست دارم بابا تروخدا منو بهشون نده من جیمینو میخوام
ب.ل با گریه : ببخشید دخترم و رفت
لیا : همین ... همینجوری ... اومد ... و رفت .... پس عشقم چی میشه ، پس این قلبم چی میشه ، ها ؟ من این اجازه رو به اینا نمیدم و فوری زنگ زدم به جیمین
لیا اومد خونه و بهش گفتم که زود برگردیم فرانسه و از اونجا هم راهی کره بشیم
ویو لیا
وقتی بابام گفت بر میگردیم کره خیلی خوشحال شدم تنگار داشتن دنیارو بهم میدادن
(۵ روز بعد )
ویو لیا
ما دیروز رسیدیم کره از اون موقع با جیمین حرف نزدم میخواستم باهاش تماس بگیرم که بابام اومد تو اتاقم
لیا : سلام بابا
ب.ل: سلام دخترم باید بهت یه چیزی بگم
لیا : جانم بابا؟
ب.ل : دخترم فردا شب اقای لی قراره بیاد اینجا
لیا : چی بابا تو حودت میدونی اون چه جور ادمیه حالا برای چی میخواد بیاد
ب.ل : میخواد برای خاستگاری پسرش از تو بیاد
لیا : چییییییی؟ میخواد چه غلطی بکنه ؟
ب.ل : مجبورم دخترم باید تورو بهشون بدم
لیا با گریه : بابا تو میدونی دوست داشتن یعنی چی تو عاشق مامانم شدی بابا تو میدونی من جیمینو دوست دارم بابا تروخدا منو بهشون نده من جیمینو میخوام
ب.ل با گریه : ببخشید دخترم و رفت
لیا : همین ... همینجوری ... اومد ... و رفت .... پس عشقم چی میشه ، پس این قلبم چی میشه ، ها ؟ من این اجازه رو به اینا نمیدم و فوری زنگ زدم به جیمین
۴.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.