خون آشام من. پارت ۱۰
#خونآشام_من
Part 10
ویو ات
=:ولی دیگه خسته شدم واقعا بسه دیگه
میخوام خودکشی کنم!
بمیرم بهتره تا اینکه زجر بکشم
کوک چی میکشه اگه من بمیرم
نه نه اون به تخمشم نیس که من زنده ام یا میمیرم
وقتی کوک رفت تصمیم گرفتم رگ بزنم
ولی گفتم شاید زنده بمونم
دیدم کنارم یسری قرص هست من همشو دادم بالا و خوردم
تقریبا ۱۵ مین گذشت و کم کم حالم داشت بد میشد و چشمام رو بزور نگه داشتم
که سیاهی متلق و خاموشی!!
ویو کوک
از پشت پنجره میدیدم ات تکون نمیخوره و کم کم نگران شدم(خو چرا نمیری تو😐)
تصمیم گرفتم برم داخل اتاق
وقتی رفتم کنار تخت ات یه نامه دیدم
متن داخل نامه:
ارباب ببخشید اینکارو میکنم
ولی مجبورم دیگه تحمل ندارم واقعا خسته شدم ولی یه حسی بهت داشتم که میدونم یه هوس بود و میگذره من واقعا بهت حس داشتم ولی خودت کاری کردی که نابود بشه خداحافظ برای همیشه
ویو کوک
وقتی نامه رو خودم حس واقعا بدی بهم دست داد و فقط پرستار رو صدا میزدم کل بیمارستان فقط شده بود سرو صدا های من
چرا من اینکارو کردم خدایاااااااااا
پرستار اومد و منو از اتاق بیرون کرد
تقریبا خیلی وقت بود اونا اونجا بودن
میترسیدم
پرستار:متأسفیم آقا
ولی بیمار رو از دست دادیم💔🥲
×:چییییییی داری دروغ میگییییییییی
بعد از حرف پرستار واقعا نابود شدم
اون دختر کیوت خر رو از دست دادم واقعا🥲
ولی یه چیزی خیلی مشکوک بود رفتار پرستار و دکتر که گفتم بیخیال
همونجا تصمیم گرفتم که باند رو بسپارم به تهیونگ
Part 10
ویو ات
=:ولی دیگه خسته شدم واقعا بسه دیگه
میخوام خودکشی کنم!
بمیرم بهتره تا اینکه زجر بکشم
کوک چی میکشه اگه من بمیرم
نه نه اون به تخمشم نیس که من زنده ام یا میمیرم
وقتی کوک رفت تصمیم گرفتم رگ بزنم
ولی گفتم شاید زنده بمونم
دیدم کنارم یسری قرص هست من همشو دادم بالا و خوردم
تقریبا ۱۵ مین گذشت و کم کم حالم داشت بد میشد و چشمام رو بزور نگه داشتم
که سیاهی متلق و خاموشی!!
ویو کوک
از پشت پنجره میدیدم ات تکون نمیخوره و کم کم نگران شدم(خو چرا نمیری تو😐)
تصمیم گرفتم برم داخل اتاق
وقتی رفتم کنار تخت ات یه نامه دیدم
متن داخل نامه:
ارباب ببخشید اینکارو میکنم
ولی مجبورم دیگه تحمل ندارم واقعا خسته شدم ولی یه حسی بهت داشتم که میدونم یه هوس بود و میگذره من واقعا بهت حس داشتم ولی خودت کاری کردی که نابود بشه خداحافظ برای همیشه
ویو کوک
وقتی نامه رو خودم حس واقعا بدی بهم دست داد و فقط پرستار رو صدا میزدم کل بیمارستان فقط شده بود سرو صدا های من
چرا من اینکارو کردم خدایاااااااااا
پرستار اومد و منو از اتاق بیرون کرد
تقریبا خیلی وقت بود اونا اونجا بودن
میترسیدم
پرستار:متأسفیم آقا
ولی بیمار رو از دست دادیم💔🥲
×:چییییییی داری دروغ میگییییییییی
بعد از حرف پرستار واقعا نابود شدم
اون دختر کیوت خر رو از دست دادم واقعا🥲
ولی یه چیزی خیلی مشکوک بود رفتار پرستار و دکتر که گفتم بیخیال
همونجا تصمیم گرفتم که باند رو بسپارم به تهیونگ
۷.۱k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.