فیک کوک (سرنوشت من)پارت۴۶
از زبان ا/ت
رفتم پیشه آنا و تهیونگ با حرص به تهیونگ گفتم : ببینم میسو میدونه جونگ کوک مافیاس؟
با خنده ای از سر تمسخر گفت : کیه که توی این کشور ندونه جونگ کوک مافیاست از اون گذشته میسو خودشم با اینجور چیزا سر و کار داره از خودمونه
آنا با چشمای قلمبه شده بهم نگاه کرد و گفت : رسماً اطرافمون رو خلافکارا گرفتن
گفتم : دیگه نمیتونم تحمل کنم بهتره بریم یکمم بمونم نفسم قطع میشه
آنا گفت : نظره منم همینه بهتره دیگه بریم
رفتیم سمت خانم جانگ ازش خداحافظی کردیم آنا منو رسوند خونه خودشم رفت خونش..
۲ نگهبانی که کناره در وایستاده بودن با تعجب بهم نگاه میکردن که گفتم : چیه مگه آدم ندیدید وا
رفتم داخل بازم منو تنهایی
(فردا)
از زبان ا/ت
گفتم : نه آنا اصرار نکن اصلا حال و حوصله سفر ندارم خودت برو حالشو ببر منو ول کن
گفت : ا/ت نمیشه که من تنها کجا برم آخه
چپ چپ نگاش کردم و گفتم : با تهیونگ برو خب عاشقانه سفر کنید البته توی اتاق های جدا
زدم زیر خنده
گفت : خیلی بیشوری ها من ازت بزرگترم بی ادب باهام درست حرف بزن
دستم رو گذاشتم جلوی دهنم و گفتم : باشه بابا چیزی نگفتم که اعصبانی میشی
گفت : ا/ت میای همین الآنم زنگ میزنم به هتل میلانو ۲ تا اتاق خوشگل و وی آی پی میگیرم
تا من بیام اعتراض کنم زنگ زد و هتل هم رزرو کرد
با اخم نگاش میکردم که گفت : چیه تا تو باشی به حرف بزرگترت گوش کنی حالا بگو چشم ؟
با اخم گفتم : چشم بزرگتره من
بدو بدو اومد پشت میزم و بغلم کرد و گفت : پس امشب آماده باش
گفتم : جانننن چرا اینقدر زود
دوباره برام اخم کرد و گفت : همین امشب میریم
نفسم رو کلافه دادم بیرون
رفتم پیشه آنا و تهیونگ با حرص به تهیونگ گفتم : ببینم میسو میدونه جونگ کوک مافیاس؟
با خنده ای از سر تمسخر گفت : کیه که توی این کشور ندونه جونگ کوک مافیاست از اون گذشته میسو خودشم با اینجور چیزا سر و کار داره از خودمونه
آنا با چشمای قلمبه شده بهم نگاه کرد و گفت : رسماً اطرافمون رو خلافکارا گرفتن
گفتم : دیگه نمیتونم تحمل کنم بهتره بریم یکمم بمونم نفسم قطع میشه
آنا گفت : نظره منم همینه بهتره دیگه بریم
رفتیم سمت خانم جانگ ازش خداحافظی کردیم آنا منو رسوند خونه خودشم رفت خونش..
۲ نگهبانی که کناره در وایستاده بودن با تعجب بهم نگاه میکردن که گفتم : چیه مگه آدم ندیدید وا
رفتم داخل بازم منو تنهایی
(فردا)
از زبان ا/ت
گفتم : نه آنا اصرار نکن اصلا حال و حوصله سفر ندارم خودت برو حالشو ببر منو ول کن
گفت : ا/ت نمیشه که من تنها کجا برم آخه
چپ چپ نگاش کردم و گفتم : با تهیونگ برو خب عاشقانه سفر کنید البته توی اتاق های جدا
زدم زیر خنده
گفت : خیلی بیشوری ها من ازت بزرگترم بی ادب باهام درست حرف بزن
دستم رو گذاشتم جلوی دهنم و گفتم : باشه بابا چیزی نگفتم که اعصبانی میشی
گفت : ا/ت میای همین الآنم زنگ میزنم به هتل میلانو ۲ تا اتاق خوشگل و وی آی پی میگیرم
تا من بیام اعتراض کنم زنگ زد و هتل هم رزرو کرد
با اخم نگاش میکردم که گفت : چیه تا تو باشی به حرف بزرگترت گوش کنی حالا بگو چشم ؟
با اخم گفتم : چشم بزرگتره من
بدو بدو اومد پشت میزم و بغلم کرد و گفت : پس امشب آماده باش
گفتم : جانننن چرا اینقدر زود
دوباره برام اخم کرد و گفت : همین امشب میریم
نفسم رو کلافه دادم بیرون
۱۱۰.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.