رمان آسدور پارت۱
یه روز عادی بود آسیه زنگ رد به دوروک
آسیه: الو دوروککککککک
دوروک:الو عشقم
آسیه:به من نگو عشقمممممممممممم
دوروک:چیشده آسیه
آسیه با گریه:تو رفتی پیش اونن ثنای احمققققققق
دوروک:عشقم کی کجا
آسیه:همون جایی که میدونی
دوروک:آسیه من اصلا ثنا رو ندیدم
آسیه:دیدی خوبم دیدی تازه عکسشم دارمممممممم دست تو دست هم
دوروک:کی اون عکسو بهت داده
آسیه:عمر
دوروک:عمر کجا دیده
آسیه:داشته از سرکار میومده و دیده حالام نه با من حرف بزن نه اسممو به زبون بیار
دوروک:خب چیکار کنم دستمو گرفت ولم نمیکرد منم........نکنه اونم داره.....نکنه وقتی داشتیم همو میبوسیدیمم داشته باشههههه
فردا تو مدرسه
دوروک:وای حالا ازش برم بپرسم.........میرم
دوروک:آسیه یه وایسا
آسیه یدونه میزنه در گوش دوروک
دوروک:آسیه من چیکار کنم دستمو گرفته بود ولم نمیکرد
آسیه:آها ول نمیکرد تو ام گرفتی بوسیدیش
دوروک:تو از کجا میدونییییی
آسیه:ثنا گفت
دوروک:من ثنا رو میکشممممممم
آسیه: دوروک کجا...دوروک دورو............
دوروک میره پیش ثنا
ثنا:عاعا عشقم
دوروک:روانی به من نگو عشقممممممممم تو مگه کیی میگی بهم عشقم ها
ثنا:عا مگه ما همدیگه رو نبوسیدیم
دوروک:اون موقع من اوسکول بودم احمق بودممممممم
دست ثنا رو میگیره و میکشه تو انباریو اونجا زندانیش میکنه
سر کلاس
استاد:بچه ها ثنا کجاس
دوروک:حالش بده استاد
عمر:آره حالش بده قطعاً
دوروک:چیزه استاد میشه منو عمر یه دقیقه بریم بیرون
استاد:البته
رفتن بیرون
عمر:چی میخوای خیانتکار
دوروک:عمر من ثنا رو تو انباری زندانیش کردم
عمر:چییی
دوروک:من حاضرم بکشمش به خاطر آسیه
عمر:زندستتتت.
دوروک:نمیدونممممم
استاد:بچه ها بیاید تو
عمر:حالا بیا تو
کلاس تموم شد
عمر:دوروک کجا زندانیش کردی
دوروک:اینجا
عمر:بازش کن
دوروک:چییییی نمیکنم
عمر:چرت و پرت نگو باز کن
دوروک:نمیخوام
عمر:آخه چراااااا
دوروک:چون میخواست آسیه رو بکشهه
عمر:چی چی چ.........
دوروک:گفت باید منو ببوسی که نکشمش
عمر:ثنا میدونست سرکار من اونجاست.....به خاطر این گفته اونجا باهاش قرار بزاری که ببوسیش ازتون عکس بگیرمو به آسیه نشون بدممم
دوروک:پس فدرت عوضییییی
آسیه:چی شده عمر
عمر: عاعا آسیه اینجا چی کار میکنی
آسیه: دوروک تو اینجا چی کار میکنی
دوروک؛با عمر درباره یه چیز حرف میزدیم
آسیه: دربارهی چی
عمر:اممم......درس درباره درس
آسیه:درس؟باشه
دوروک:ام عمر بریم کافه
عمر: بریم
آسیه:اینا پیش هم چیکار میکنن
صدای کمک میومد
آسیه: عاعا صدای چیه
درو باز کرد
آسیه: ثنا
ثنا: آسیه نجاتم بده
آسیه:کی زندانیت کرده ثنا
ثنا:دو......دور.....دو......... دوروک
آسیه: دوروکککککک
ثنا:گفت آره دوروک
آسیه:گفت میکشمش
ثنا:به تو؟
آسیه:آره بزار من بازت کنم
ثنا: ممنونم
آسیه:عا چرا بازت کنم راستی
ثنا:چی میگی آسیه
آسیه:بازت نمیکنم
ثنا:آسیهههههههه
آسیه رفت پیش دوروکینا
دوروک: آسیه تو اینجا چی کار میکنی
آسیه:تو ثنا رو تو انباری زندانی کردی
دوروک: از کجا میدونی
آسیه:رفتمو دیدم
دوروک:چی آزادش کرددییی
آسیه:نه!
دوروک:خوب کردی
آسیه:چرا زندانیش کردی
دوروک:به خاطر تو
آسیه:چ.....چ....چییی به خاطر م....من
دوروک کل داستانو براش تعریف کرد
آسیه دوروکو بغل کرد
آسیه: خیلی دوست دارم
دوروک:منم،🙂🥺
عمر:حالا اینارو بزارید کنار به نظرتون ثنا رو آزاد کنیم
آسیه:خب نمیدونم
دوروک:نه!
ادامه پارت بعدی به شرط ۱۵تا لایک و ۱۰تا کامنت
آسیه: الو دوروککککککک
دوروک:الو عشقم
آسیه:به من نگو عشقمممممممممممم
دوروک:چیشده آسیه
آسیه با گریه:تو رفتی پیش اونن ثنای احمققققققق
دوروک:عشقم کی کجا
آسیه:همون جایی که میدونی
دوروک:آسیه من اصلا ثنا رو ندیدم
آسیه:دیدی خوبم دیدی تازه عکسشم دارمممممممم دست تو دست هم
دوروک:کی اون عکسو بهت داده
آسیه:عمر
دوروک:عمر کجا دیده
آسیه:داشته از سرکار میومده و دیده حالام نه با من حرف بزن نه اسممو به زبون بیار
دوروک:خب چیکار کنم دستمو گرفت ولم نمیکرد منم........نکنه اونم داره.....نکنه وقتی داشتیم همو میبوسیدیمم داشته باشههههه
فردا تو مدرسه
دوروک:وای حالا ازش برم بپرسم.........میرم
دوروک:آسیه یه وایسا
آسیه یدونه میزنه در گوش دوروک
دوروک:آسیه من چیکار کنم دستمو گرفته بود ولم نمیکرد
آسیه:آها ول نمیکرد تو ام گرفتی بوسیدیش
دوروک:تو از کجا میدونییییی
آسیه:ثنا گفت
دوروک:من ثنا رو میکشممممممم
آسیه: دوروک کجا...دوروک دورو............
دوروک میره پیش ثنا
ثنا:عاعا عشقم
دوروک:روانی به من نگو عشقممممممممم تو مگه کیی میگی بهم عشقم ها
ثنا:عا مگه ما همدیگه رو نبوسیدیم
دوروک:اون موقع من اوسکول بودم احمق بودممممممم
دست ثنا رو میگیره و میکشه تو انباریو اونجا زندانیش میکنه
سر کلاس
استاد:بچه ها ثنا کجاس
دوروک:حالش بده استاد
عمر:آره حالش بده قطعاً
دوروک:چیزه استاد میشه منو عمر یه دقیقه بریم بیرون
استاد:البته
رفتن بیرون
عمر:چی میخوای خیانتکار
دوروک:عمر من ثنا رو تو انباری زندانیش کردم
عمر:چییی
دوروک:من حاضرم بکشمش به خاطر آسیه
عمر:زندستتتت.
دوروک:نمیدونممممم
استاد:بچه ها بیاید تو
عمر:حالا بیا تو
کلاس تموم شد
عمر:دوروک کجا زندانیش کردی
دوروک:اینجا
عمر:بازش کن
دوروک:چییییی نمیکنم
عمر:چرت و پرت نگو باز کن
دوروک:نمیخوام
عمر:آخه چراااااا
دوروک:چون میخواست آسیه رو بکشهه
عمر:چی چی چ.........
دوروک:گفت باید منو ببوسی که نکشمش
عمر:ثنا میدونست سرکار من اونجاست.....به خاطر این گفته اونجا باهاش قرار بزاری که ببوسیش ازتون عکس بگیرمو به آسیه نشون بدممم
دوروک:پس فدرت عوضییییی
آسیه:چی شده عمر
عمر: عاعا آسیه اینجا چی کار میکنی
آسیه: دوروک تو اینجا چی کار میکنی
دوروک؛با عمر درباره یه چیز حرف میزدیم
آسیه: دربارهی چی
عمر:اممم......درس درباره درس
آسیه:درس؟باشه
دوروک:ام عمر بریم کافه
عمر: بریم
آسیه:اینا پیش هم چیکار میکنن
صدای کمک میومد
آسیه: عاعا صدای چیه
درو باز کرد
آسیه: ثنا
ثنا: آسیه نجاتم بده
آسیه:کی زندانیت کرده ثنا
ثنا:دو......دور.....دو......... دوروک
آسیه: دوروکککککک
ثنا:گفت آره دوروک
آسیه:گفت میکشمش
ثنا:به تو؟
آسیه:آره بزار من بازت کنم
ثنا: ممنونم
آسیه:عا چرا بازت کنم راستی
ثنا:چی میگی آسیه
آسیه:بازت نمیکنم
ثنا:آسیهههههههه
آسیه رفت پیش دوروکینا
دوروک: آسیه تو اینجا چی کار میکنی
آسیه:تو ثنا رو تو انباری زندانی کردی
دوروک: از کجا میدونی
آسیه:رفتمو دیدم
دوروک:چی آزادش کرددییی
آسیه:نه!
دوروک:خوب کردی
آسیه:چرا زندانیش کردی
دوروک:به خاطر تو
آسیه:چ.....چ....چییی به خاطر م....من
دوروک کل داستانو براش تعریف کرد
آسیه دوروکو بغل کرد
آسیه: خیلی دوست دارم
دوروک:منم،🙂🥺
عمر:حالا اینارو بزارید کنار به نظرتون ثنا رو آزاد کنیم
آسیه:خب نمیدونم
دوروک:نه!
ادامه پارت بعدی به شرط ۱۵تا لایک و ۱۰تا کامنت
۳.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.