فیک کوک ( اعتماد)پارت۹۵
از زبان جونگ کوک
ماشین رو توی پارکینگ مخصوص بیمارستان پارک کردم و پیاده شدم با دیدن مورا ( مادره ا/ت ) خشمی اومد سراغم شاید چون فکر میکردم حال الان ا/ت بی مربوط به اون زنی که مثلاً اسمش رو گذاشته مادر میدونستم
با سرعت رفتم سمتش و یقش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار و گفتم : تو اینجا چه غلطی میکنی
نا امید لب زد و گفت : الان دختره من اون توئه اگر بلایی سرش بیاد ازت به همین راحتیا دست نمیکشم با دستای خودم میکشمت
با فشار ولش کردم که افتاد روی زمین.. واقعا ا/ت حیف بود واسه دختره همچین کسی بودن
بلند شد که گفتم : از ا/ت دور میمونی فهمیدی نمیخوام حتی یه لحظه هم نزدیکش ببینمت
از کنارش رد شدم که صدام کرد و گفت : دیگه نمیشه منو دید الان پیشش بودم بیدار شده
بیدار شده ؟ بهوش اومده رفتم سمت در بیمارستان الان هیچی جز دیدنش مهم نیست برام
طبقه ها رو با سرعت بالا میرفتم که تا بالاخره رسیدم
جانگ شین و تهیونگ پشت در اتاقش قدم میزدن
با دیدنم جانگ شین اومد سمتم و فوراً گفت : جونگ کوک ا/ت بهوش اومده
جلوی دره اتاقش وایستادم و نفس عمیقی کشیدم و دکمه کناره در رو زدم تا دره اتاق باز بشه
همین که در باز شد باهاش روبه رو شدم همین که دیدم مثل اینکه میخواست خیالم رو از خوب بودنش راحت کنه که لبخندی زد
قدم برداشتم سمتش و روی صندلی کناره تختش نشستم
هزار جور وسایل اعصاب خورد کن بهش وصل بود مطمئنم اون که اینقدر پر جنب و جوش بود الان توی این شرایط خیلی بیقرار بود
دستش رو گرفتم و توی چشماش زل زدم
از زبان ا/ت
چشمام رو باز کردم...مگه نمرده بودم ؟ ( ببخشید ا/ت جان اون خواب رو دیدی خودمم باورم شده بود مردی 🤣)
نکنه اینجا بهشته ؟ چشمای نیمه بازم رو که چرخوندم با تهیونگ مواجه شدم...اگر اینجا بهشته پس تهیونگ اینجا چیکار میکنه ؟ شایدم زندم..
با صدای تهیونگ که با دیدن چشمای نیمه بازم اسمم رو صدا کرد به خودم اومدم واقعا زنده بودم
تهیونگ گفت : ا/ت صدام رو میشنوی؟
حتی نای حرف زدن هم نداشتم چشمام رو به نشونه آره باز و بسته کردم
ماشین رو توی پارکینگ مخصوص بیمارستان پارک کردم و پیاده شدم با دیدن مورا ( مادره ا/ت ) خشمی اومد سراغم شاید چون فکر میکردم حال الان ا/ت بی مربوط به اون زنی که مثلاً اسمش رو گذاشته مادر میدونستم
با سرعت رفتم سمتش و یقش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار و گفتم : تو اینجا چه غلطی میکنی
نا امید لب زد و گفت : الان دختره من اون توئه اگر بلایی سرش بیاد ازت به همین راحتیا دست نمیکشم با دستای خودم میکشمت
با فشار ولش کردم که افتاد روی زمین.. واقعا ا/ت حیف بود واسه دختره همچین کسی بودن
بلند شد که گفتم : از ا/ت دور میمونی فهمیدی نمیخوام حتی یه لحظه هم نزدیکش ببینمت
از کنارش رد شدم که صدام کرد و گفت : دیگه نمیشه منو دید الان پیشش بودم بیدار شده
بیدار شده ؟ بهوش اومده رفتم سمت در بیمارستان الان هیچی جز دیدنش مهم نیست برام
طبقه ها رو با سرعت بالا میرفتم که تا بالاخره رسیدم
جانگ شین و تهیونگ پشت در اتاقش قدم میزدن
با دیدنم جانگ شین اومد سمتم و فوراً گفت : جونگ کوک ا/ت بهوش اومده
جلوی دره اتاقش وایستادم و نفس عمیقی کشیدم و دکمه کناره در رو زدم تا دره اتاق باز بشه
همین که در باز شد باهاش روبه رو شدم همین که دیدم مثل اینکه میخواست خیالم رو از خوب بودنش راحت کنه که لبخندی زد
قدم برداشتم سمتش و روی صندلی کناره تختش نشستم
هزار جور وسایل اعصاب خورد کن بهش وصل بود مطمئنم اون که اینقدر پر جنب و جوش بود الان توی این شرایط خیلی بیقرار بود
دستش رو گرفتم و توی چشماش زل زدم
از زبان ا/ت
چشمام رو باز کردم...مگه نمرده بودم ؟ ( ببخشید ا/ت جان اون خواب رو دیدی خودمم باورم شده بود مردی 🤣)
نکنه اینجا بهشته ؟ چشمای نیمه بازم رو که چرخوندم با تهیونگ مواجه شدم...اگر اینجا بهشته پس تهیونگ اینجا چیکار میکنه ؟ شایدم زندم..
با صدای تهیونگ که با دیدن چشمای نیمه بازم اسمم رو صدا کرد به خودم اومدم واقعا زنده بودم
تهیونگ گفت : ا/ت صدام رو میشنوی؟
حتی نای حرف زدن هم نداشتم چشمام رو به نشونه آره باز و بسته کردم
۱۸۴.۱k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.