پارت ~5~
چندتا برگ عه بود که توجه منو جلب کرد روی برگه نوشته بود
برده ی اول=مرد
برده ی دوم=مرد
برده ی سوم=مرد
برده ی چهارم=
وقتی اینو دیدم خشکم زد یعنی قراره منم بمیرم چون اون منو به برده گی گرفته وایی خدا من الان چیکار کنم زود ورقه هارو سر جای خودشون گذاشتم و از اتاق ارباب اومدم بیرون و رفتم جاهای دیگه ی عمارت رو تمیز کردم شب بود ساعت 7 بود همه چیز کاملاً اماده شده بود و منم که خیلی خسته بودم کمر خیلی درد میکرد رفتم تو اتاقم یه دوش 20 مینی گرفتم و دوباره لباس پوشیدم و موهامو شونه کردم تا خواستم برم بیرون که ارباب اومد تو
+بله ارباب کاری داشتید
_اره،یه لباس خوشگل برای امشب بپوش
+ا...ب..باشه
ارباب رفت بیرون و منم رفتم کمد لباس هامو نگاه کردم یه لباس خوشگل دیدم اما باز بود مهم نیس پوشیدم یه ارایش کردم و رفتم پایین مهمون ها تقریباً اومده بودن وقتی من از پله ها اومدم پایین همه نگام میکردن اخه خیلی خوشگل بودم خودمم میدونم(چه اعتماد به سقفی😂)رفتم پایین بعد رفتم اشپزخونه و چندتا الکل اوردم و رفتم پیش دوستای ارباب ،ارباب هم اونجا بود نوشیدنی هارو بهشون دادم تا خواستم برم که یهو یکی شون گفت(علامت کوک×)
×سلام اسم من جونگکوک عه
+ا...سلام..اسم منم ات عه
×بیا پیش ما بشین
ویو ات
نگاهی به ارباب انداختم که یه نگاه ترسناکی بهم کرد منم خب ترسیدم برای همین گفتم
+نه ممنون من کار دارم
×باشه هر جور دوست داری
+(لبخند)
رفتم آشپزخونه به اجوما گفتم من یه لحظه میرم دستشویی اونم گفت باشه رفتم بالا تا خواستم برم دستشویی که یهو...
در خماری بمانید😂
شرایط
6لایک
5کامنت
••••••|••••••
برده ی اول=مرد
برده ی دوم=مرد
برده ی سوم=مرد
برده ی چهارم=
وقتی اینو دیدم خشکم زد یعنی قراره منم بمیرم چون اون منو به برده گی گرفته وایی خدا من الان چیکار کنم زود ورقه هارو سر جای خودشون گذاشتم و از اتاق ارباب اومدم بیرون و رفتم جاهای دیگه ی عمارت رو تمیز کردم شب بود ساعت 7 بود همه چیز کاملاً اماده شده بود و منم که خیلی خسته بودم کمر خیلی درد میکرد رفتم تو اتاقم یه دوش 20 مینی گرفتم و دوباره لباس پوشیدم و موهامو شونه کردم تا خواستم برم بیرون که ارباب اومد تو
+بله ارباب کاری داشتید
_اره،یه لباس خوشگل برای امشب بپوش
+ا...ب..باشه
ارباب رفت بیرون و منم رفتم کمد لباس هامو نگاه کردم یه لباس خوشگل دیدم اما باز بود مهم نیس پوشیدم یه ارایش کردم و رفتم پایین مهمون ها تقریباً اومده بودن وقتی من از پله ها اومدم پایین همه نگام میکردن اخه خیلی خوشگل بودم خودمم میدونم(چه اعتماد به سقفی😂)رفتم پایین بعد رفتم اشپزخونه و چندتا الکل اوردم و رفتم پیش دوستای ارباب ،ارباب هم اونجا بود نوشیدنی هارو بهشون دادم تا خواستم برم که یهو یکی شون گفت(علامت کوک×)
×سلام اسم من جونگکوک عه
+ا...سلام..اسم منم ات عه
×بیا پیش ما بشین
ویو ات
نگاهی به ارباب انداختم که یه نگاه ترسناکی بهم کرد منم خب ترسیدم برای همین گفتم
+نه ممنون من کار دارم
×باشه هر جور دوست داری
+(لبخند)
رفتم آشپزخونه به اجوما گفتم من یه لحظه میرم دستشویی اونم گفت باشه رفتم بالا تا خواستم برم دستشویی که یهو...
در خماری بمانید😂
شرایط
6لایک
5کامنت
••••••|••••••
۱۲.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.