عشق مدرسه ای۲
عشق مدرسه ای۲
پارت۱۱
[پایان فلش بک]
کوک: عروسکم دیگه حرفات بوی عشق نمیده(ناراحت)
لیا: شاید چون تو دیگه آدم قبل نیستی( گریه)
کوک: من شاید قبلا دوست نداشتم ولی الان دارم،دارم،دارممممممممم(داد)
لیا: داد نزن(گریه)
کوک: بیا، بیا اینجا عروسک بیا بغل آقا خرگوشه( گریه)
[ فلش بک]
لیا: جونگکوکاااا
کوک: بلهههههههه
لیا: ععع مسخرم نکن آقا خرگوشه.
کوک: اوووو به به بلخره کلمات جدید
لیا: هی خجالتم نده دیگه( خجالتی)
کوک: حالا تو با این آقا خرگوشه چیکار داشتی( خنده)
لیا: میای فردا بعد از مدرسه بریم غذا بخوریم؟( لبخند کیوت)
کوک: معلومه که میام عروسککککک( لپشو میکشه)
لیا: اییییی کوک دردم گرفت،وحشی( اخم)
کوک: اووووو حالا که اینطور پس آقا خرگوشه ی وحشی رو دوست نداری نه( خنده)
لیا: دیوونه( خنده)
[ پایان فلش بک]
لیا: گمشو کنار نیا سمتم.
کوک: مث اینکه نمیشه با حرف آدمیزاد حالیت کرد نه؟( عصبی)
لیا: چی؟!
از زبان لیلیث
کوک به سمت لیا رفت و از پاهاش گرفت
انداخت روی شونش.
لیا دارم به کوک مشت میزد تا ولش کنه ولی
کوک دیگه قرار نبود به کسی و چیزی باخت
بده.
دیگه قرار نبود اون دختر به خواست
خودش پا بزاره توی اون خونه حالا پسر
اون رو مجبور کرده بود، کوک از نظر خودش
کار اشتباهی نکرده بود، اون داشت
دختر مورد علاقش رو پیش خودش
نگه میداشت.
تا وقتی که اون پیشش بودحتی با زور
بازم میخواست اون پیشش باشه مهم لیا
نبود مهم کوک بود که فکر میکرد اون با زندانی
کرون لیا اون تا ابد پیشش میمونه.
از زبان کوک
.......
ی لایک و کامت به ما نمیدی؟
پارت۱۱
[پایان فلش بک]
کوک: عروسکم دیگه حرفات بوی عشق نمیده(ناراحت)
لیا: شاید چون تو دیگه آدم قبل نیستی( گریه)
کوک: من شاید قبلا دوست نداشتم ولی الان دارم،دارم،دارممممممممم(داد)
لیا: داد نزن(گریه)
کوک: بیا، بیا اینجا عروسک بیا بغل آقا خرگوشه( گریه)
[ فلش بک]
لیا: جونگکوکاااا
کوک: بلهههههههه
لیا: ععع مسخرم نکن آقا خرگوشه.
کوک: اوووو به به بلخره کلمات جدید
لیا: هی خجالتم نده دیگه( خجالتی)
کوک: حالا تو با این آقا خرگوشه چیکار داشتی( خنده)
لیا: میای فردا بعد از مدرسه بریم غذا بخوریم؟( لبخند کیوت)
کوک: معلومه که میام عروسککککک( لپشو میکشه)
لیا: اییییی کوک دردم گرفت،وحشی( اخم)
کوک: اووووو حالا که اینطور پس آقا خرگوشه ی وحشی رو دوست نداری نه( خنده)
لیا: دیوونه( خنده)
[ پایان فلش بک]
لیا: گمشو کنار نیا سمتم.
کوک: مث اینکه نمیشه با حرف آدمیزاد حالیت کرد نه؟( عصبی)
لیا: چی؟!
از زبان لیلیث
کوک به سمت لیا رفت و از پاهاش گرفت
انداخت روی شونش.
لیا دارم به کوک مشت میزد تا ولش کنه ولی
کوک دیگه قرار نبود به کسی و چیزی باخت
بده.
دیگه قرار نبود اون دختر به خواست
خودش پا بزاره توی اون خونه حالا پسر
اون رو مجبور کرده بود، کوک از نظر خودش
کار اشتباهی نکرده بود، اون داشت
دختر مورد علاقش رو پیش خودش
نگه میداشت.
تا وقتی که اون پیشش بودحتی با زور
بازم میخواست اون پیشش باشه مهم لیا
نبود مهم کوک بود که فکر میکرد اون با زندانی
کرون لیا اون تا ابد پیشش میمونه.
از زبان کوک
.......
ی لایک و کامت به ما نمیدی؟
۸.۶k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.