p22

قبل از شروع بگم که ممنون از حمایت ها و اینکه ببخشید که ادمین بدیم و غمگین مینویسم این پارت رو

ویو ات
با عجله رسیدم بیمارستان بابا منو ندید دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و یه چیزی به بابا گفت بابا نشست رو صندلی نمیتونستم از حالت صورتش بفهمم که چی شده دکتر اومد به سمت من بهش گفتم دخترشم با نا امیدی دستشو گذاشت رو شونه من.... با چیزی که گفت انگار زیر پاهام خالی شده انگار یه سطل آب یخ رو سرم خالی کردن رو زانو هام نشستم رو زمین دکتر منو گرفت که نیفتم بابا منو دید و دوید سمتم منو بلند کرد و گذاشت رو صندلی حس بدی بود نه میتونستم حرف بزنم نه میتونستم گریه کنم

....

ویو ته
با بورام و لین با ماشین رفتیم سمت بیمارستان میتونستم بفهمم ات کجا میره وقتی رسیدیم بیمارستان ات رو دیدم که رو زمین افتاده و بابا با صورت پر از اشکش داره به ات کمک میکنه هممون فهمیدیم اتفاقی که نباید میفتاد افتاده نتونستم حرکت کنم اشکام سرازیر شد نمیتونستم وایستم خودمو با دیوار گرفتم لین بازومو گرفت که کمکم کنه برم بشینم بورام هم دوید سمت ات

ب: دخترم اروم باش مامان دوست نداره تو ناراحت باشی

یهو ات بیهوش شد


ببخشید کم بود چون عجله داشتین این نیم پارت رو سریع تر گذاشتم