پارت 2
از سر کار اومدم خونه خیلی خسته بودم...دیشب دیر خوابیدم و صبح زود بیدار شدم
هنوز جیا نیومد الان که ساعت ۳.... فک کنم سرش خیلی شلوغ باش تو بیمارستان دیر بیاد خونه
لباس هام رو با لباس خونگی عوض کردم و خودم رو روی تخته انداختم که گوشیم زنگ خورد
گوشی رو ورداشتم دیدم آقای کو زنگ میزنه...منشی پدرم
گوشی رو جواب داد: سلام آجوشی...
-سلام هه ناشی...
+چه عجب به من زنگ زدی...
- این چند وقت سرم خیلی شلوغ بود...
+واسه ی چی زنگ زدید!؟؟
- خب قرار امروز ساعت 7 آقای کیم تهیونگ رو ببینید و ساعت 5 آرایشگر میاد...
+آهااااا ممنون
-و اینکه لباسی که قرار بپوشید رو براتون فرستادم
+خیلی ممنون آجوشی
-کاری ندارید!؟
+نه... خداحافظ
-خداحافظ
گوشی رو کنار میز تخت گذاشتم و به سقف اتاق نگاه کردم و تو افکار خودم غرق شدم
(5 مین بعد)
صدای زنگ در خونه اومد... فکر کنم جیا باشه ولی جیا که رمز در رو میدونه
رفتم سمت در...
در رو باز کردم دیدم یه آقا هست
آقاهه گفت: خانم لی هه نا؟؟
+بله خودم هستم
یه جعبه جلوم گرفت گفت: آقای کو این رو فرستاده
جعبه رو گرفتم گفتم ممنون
در رو بستن رفتم اتاقم جعبه رو روی میز گذاشتم...
روی تخت دراز کشیدم همین که چشمم رو روی هم گذاشتم خوابم برد
......................................................
با صدای در از خواب بیدار شدم
نگاهی به ساعت کنار تخت انداختم ساعت 5 رو نشون میداد...
درباره چشم هام رو گذاشتم که در اتاقم باز شد.... چشم رو باز کردم دیدم جیا بود
- دختر پا شو یه خانم اومد میگه آرایشگر...
تا اسم آرایشگر رو شنیدم از جام بلند شدم رو به جیا گفتم بگو بیا داخل اتاقم..
-امر دیگه ای ندارید خانم!!!
+زودباش...
زود از تخت پایین اومد رفتم سمت دستشویی....
از دستشویی اومد بیرون یه خانم خوشگل داشت وسایلش رو روی میز آرایشی ام میذاشت...رفتم نزدیک و سلام کردم نشستم رو صندلی و شروع کرد آرایش کردن
بعد یک ساعت کار آرایشگر تموم شد یه نگاه تو آینه به خودم انداختم تعریف از خود نباشه خوشگل شده بودم
آرایشگر: چه خوشگل شدید...
+مرسی
آرایشگر: کار من تموم شد... دیگه میرم
+خیلی ممنون..
آرایشگر وسایلش رو جمع کرد و رفت...
جعبه ای که آقای کو فرستاده بود رو ورداشتم درش رو باز کرد و لباس رو درآوردم لباس قشنگی بود
لباس رو پوشیدم رفتم بیرون (عکس لباس گذاشتم)
ادامه دارد.....
هنوز جیا نیومد الان که ساعت ۳.... فک کنم سرش خیلی شلوغ باش تو بیمارستان دیر بیاد خونه
لباس هام رو با لباس خونگی عوض کردم و خودم رو روی تخته انداختم که گوشیم زنگ خورد
گوشی رو ورداشتم دیدم آقای کو زنگ میزنه...منشی پدرم
گوشی رو جواب داد: سلام آجوشی...
-سلام هه ناشی...
+چه عجب به من زنگ زدی...
- این چند وقت سرم خیلی شلوغ بود...
+واسه ی چی زنگ زدید!؟؟
- خب قرار امروز ساعت 7 آقای کیم تهیونگ رو ببینید و ساعت 5 آرایشگر میاد...
+آهااااا ممنون
-و اینکه لباسی که قرار بپوشید رو براتون فرستادم
+خیلی ممنون آجوشی
-کاری ندارید!؟
+نه... خداحافظ
-خداحافظ
گوشی رو کنار میز تخت گذاشتم و به سقف اتاق نگاه کردم و تو افکار خودم غرق شدم
(5 مین بعد)
صدای زنگ در خونه اومد... فکر کنم جیا باشه ولی جیا که رمز در رو میدونه
رفتم سمت در...
در رو باز کردم دیدم یه آقا هست
آقاهه گفت: خانم لی هه نا؟؟
+بله خودم هستم
یه جعبه جلوم گرفت گفت: آقای کو این رو فرستاده
جعبه رو گرفتم گفتم ممنون
در رو بستن رفتم اتاقم جعبه رو روی میز گذاشتم...
روی تخت دراز کشیدم همین که چشمم رو روی هم گذاشتم خوابم برد
......................................................
با صدای در از خواب بیدار شدم
نگاهی به ساعت کنار تخت انداختم ساعت 5 رو نشون میداد...
درباره چشم هام رو گذاشتم که در اتاقم باز شد.... چشم رو باز کردم دیدم جیا بود
- دختر پا شو یه خانم اومد میگه آرایشگر...
تا اسم آرایشگر رو شنیدم از جام بلند شدم رو به جیا گفتم بگو بیا داخل اتاقم..
-امر دیگه ای ندارید خانم!!!
+زودباش...
زود از تخت پایین اومد رفتم سمت دستشویی....
از دستشویی اومد بیرون یه خانم خوشگل داشت وسایلش رو روی میز آرایشی ام میذاشت...رفتم نزدیک و سلام کردم نشستم رو صندلی و شروع کرد آرایش کردن
بعد یک ساعت کار آرایشگر تموم شد یه نگاه تو آینه به خودم انداختم تعریف از خود نباشه خوشگل شده بودم
آرایشگر: چه خوشگل شدید...
+مرسی
آرایشگر: کار من تموم شد... دیگه میرم
+خیلی ممنون..
آرایشگر وسایلش رو جمع کرد و رفت...
جعبه ای که آقای کو فرستاده بود رو ورداشتم درش رو باز کرد و لباس رو درآوردم لباس قشنگی بود
لباس رو پوشیدم رفتم بیرون (عکس لباس گذاشتم)
ادامه دارد.....
۷.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.