پارت 6
پارت 6
شنوا
پرستار: چند سالته فرشته خانوم
من: نمی دونم
درنا: 25
پرستار:اه وا دختر تو که سنی نداری این جوری
من: زندگی دیگه برای هرکی یه جوری
پرستار: بزار بهت یه نصیحت کنم زندگی کن تا زنده ای هر کاری دلت می خواهد بکن تا ثابت کنی که تو برنده ای اوکی
سرم بالا پایین کردم
پرستار:فعلا اها راستی اسمت
من: دریا
خندید و رفت
درنا: یه چیز می گم مرگ من نه نگو
من: چی
درنا: من از امشب میام باهات زندگی می کنم تا وقتی که خودت بخواهی بریم باشه
من: باشه
چشام بستم تا شاید باز ببینمش تو خوابم
درنا: بلند شو بریم
من: پام درد می کنه
درنا: برات ویلچر اوردم
رو ویلچر نشستم رفتیم خونه
چشم به نقاشی خورد که تموم شده بود تو دوهفته
درنا وسایلش برد تو یکی از اتاقا رفت یه شام عالی به پزه
منم بوم به بوم های اتاق اضافه کردم بعد یه بوم دیگه شروع کردم می خواهم اون روز بکشم که با دختره دیدمش
این اسون بود زیاد کار نداشت
شروع کردم
درنا: این از کجا شروع میشه
من: پارک
درنا: بعدش کی تموم میشه
من: همه لحظه هام
نصف کشیده بودم که درنا برای شام صدام کرد قیمه درست کرده بود با سالاد یکم برام کشید
چند قاشق خوردم که گوشیش زنگ خورد
داشت با حسین صحبت می کرد خواستم پاشم سیر شده بودم
درنا: کل کاسه می خوری گفته باشم شدی پوست و استخون بعدشم ماسک اوردم بزن به صورتت
بزور غذا خوردم که مساوی با بالا اوردنم شد
درنا: فکر کنم غذا سنگین بود
من: خوابم میاد برو تو اتاقت
من تختم تو سالن بود
چشام بستم
امیر: دریا کی عاشقم شدی شدم تمام دنیات
من: زارت تمام دنیام خب اون روز کوه بودا پسرا مزاحمم شدن تو رگ غیرت زده بود بیرون اون موقعه ازت خوشم امد با یه مشت دهنشون سرویس کردی
امیر: اها بس همش دعوا می کنمم
من: مسخره
امیر: چیکار کردم که خدا تو بهم داد اخه بعضی وقتا فکر می کنم لیاقت ندارم اما فکر بودنت با یکی دیگه هم دیونه ام می کنه
من: دیونه
رو پام سرش گذاشت با موهاش ور رفتم
با صدای خنده درنا از گذشته قشنگم اومدم بیرون داد زدم
من: مگه نگفتم وفتی خوابم نیا تو سالن اگه می خواهی مزاحم تنهایم بشی برو خونه خودت
درنا: چرا عصبی میشی
من: تو رو به خدا برو برو ولم کنید حالم از همه تون بهم می خوره همتون دروغ میگین اون امیر هم همیشه مراقبم بود الان چی شد ولم کنید منم می خواهم مثل ساحل بمیرمم
رفتم رو بالکن
درنا: دریا می خواهی چیکار کنی از بالکن فاصله بگیر دریا باشه من میرم بیا این ور دیونه نشو دریا
فکر کرد می خواهم خودم بندازم پایین دیونه
رمان از زبان درنا@#$^^
حسین: درنا چی شده دریا چیکار می کنه
من: تو رو خدا گو خوردم بیا این ور
یهو چشاش بسته شد افتاد رو زمین
من: دریااااااا
گوشم پرت کردم خورد به دیوار چرا باز بیهوش شد
همون موقعه سامان اومد
من: چشه باز بیهوش
بلند کردش
شنوا
پرستار: چند سالته فرشته خانوم
من: نمی دونم
درنا: 25
پرستار:اه وا دختر تو که سنی نداری این جوری
من: زندگی دیگه برای هرکی یه جوری
پرستار: بزار بهت یه نصیحت کنم زندگی کن تا زنده ای هر کاری دلت می خواهد بکن تا ثابت کنی که تو برنده ای اوکی
سرم بالا پایین کردم
پرستار:فعلا اها راستی اسمت
من: دریا
خندید و رفت
درنا: یه چیز می گم مرگ من نه نگو
من: چی
درنا: من از امشب میام باهات زندگی می کنم تا وقتی که خودت بخواهی بریم باشه
من: باشه
چشام بستم تا شاید باز ببینمش تو خوابم
درنا: بلند شو بریم
من: پام درد می کنه
درنا: برات ویلچر اوردم
رو ویلچر نشستم رفتیم خونه
چشم به نقاشی خورد که تموم شده بود تو دوهفته
درنا وسایلش برد تو یکی از اتاقا رفت یه شام عالی به پزه
منم بوم به بوم های اتاق اضافه کردم بعد یه بوم دیگه شروع کردم می خواهم اون روز بکشم که با دختره دیدمش
این اسون بود زیاد کار نداشت
شروع کردم
درنا: این از کجا شروع میشه
من: پارک
درنا: بعدش کی تموم میشه
من: همه لحظه هام
نصف کشیده بودم که درنا برای شام صدام کرد قیمه درست کرده بود با سالاد یکم برام کشید
چند قاشق خوردم که گوشیش زنگ خورد
داشت با حسین صحبت می کرد خواستم پاشم سیر شده بودم
درنا: کل کاسه می خوری گفته باشم شدی پوست و استخون بعدشم ماسک اوردم بزن به صورتت
بزور غذا خوردم که مساوی با بالا اوردنم شد
درنا: فکر کنم غذا سنگین بود
من: خوابم میاد برو تو اتاقت
من تختم تو سالن بود
چشام بستم
امیر: دریا کی عاشقم شدی شدم تمام دنیات
من: زارت تمام دنیام خب اون روز کوه بودا پسرا مزاحمم شدن تو رگ غیرت زده بود بیرون اون موقعه ازت خوشم امد با یه مشت دهنشون سرویس کردی
امیر: اها بس همش دعوا می کنمم
من: مسخره
امیر: چیکار کردم که خدا تو بهم داد اخه بعضی وقتا فکر می کنم لیاقت ندارم اما فکر بودنت با یکی دیگه هم دیونه ام می کنه
من: دیونه
رو پام سرش گذاشت با موهاش ور رفتم
با صدای خنده درنا از گذشته قشنگم اومدم بیرون داد زدم
من: مگه نگفتم وفتی خوابم نیا تو سالن اگه می خواهی مزاحم تنهایم بشی برو خونه خودت
درنا: چرا عصبی میشی
من: تو رو به خدا برو برو ولم کنید حالم از همه تون بهم می خوره همتون دروغ میگین اون امیر هم همیشه مراقبم بود الان چی شد ولم کنید منم می خواهم مثل ساحل بمیرمم
رفتم رو بالکن
درنا: دریا می خواهی چیکار کنی از بالکن فاصله بگیر دریا باشه من میرم بیا این ور دیونه نشو دریا
فکر کرد می خواهم خودم بندازم پایین دیونه
رمان از زبان درنا@#$^^
حسین: درنا چی شده دریا چیکار می کنه
من: تو رو خدا گو خوردم بیا این ور
یهو چشاش بسته شد افتاد رو زمین
من: دریااااااا
گوشم پرت کردم خورد به دیوار چرا باز بیهوش شد
همون موقعه سامان اومد
من: چشه باز بیهوش
بلند کردش
۳.۵k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.