پارت سوم
پارت سوم
.
.
دراکو: آستوریا داشت آبمیوه میخورد و خوشبختانه متوجهم نشد .از پشت رفتم و ترسوندمش که یهو ابمیورو فشار داد و ابمیوه ریخ روی میز و آستوریا حیغ کشید. منم هم داشتم از خنده منفجر میشدم، نگاهی بهم کرد که یهو دوتامون از خنده منفجر شدیم که استوریا با خنده گفت: این چه کاری بود ؟!
اما من هنوز داشتم بهش میخندیدم که گفت :عه پس اینجوریه ؟ باشه اقای مالفوی بعدش افتاد دنبالم
منم همینطوری میدوییدم
استوریا : داشتم میدوییدم که خودمو تو جنگل ممنوعه دیدم
یعنی انقدر دور شده بودم؟
دراکو کجا بود ؟
همین الان داشتم دنبالش میدوییدم
داد زدم و گفتم : دراکووو؟ کجاییی؟ بخدا اگه این دفعه بترسونیم خونت حلاله هااا
که یهو صدای سم های یه گله سانتور اومد
نزدیک بود بیهوشم کنن که دیدم دراکو دستش رو گذاشت روی دهنم تا بیهوش نشم
بعد که دیگه صداشونو نشنیدیم دراکو یه نگاهی کردو گفت : بیا رفتن
تو فکر بودم که دراکو گفت: کجایی بیا دیگه
نمی دونم چرا ولی یهو از از چشمام جاری شد
دراکو مات و مبهوت نگام کردم و گفت چیزی شده؟! چرا گریه میکنی؟
بغلم کرد و گفت تموم شد ، دیگه تموم شد
اشکام رو پاک کرد و صورتم بوسید
منم اروم شدم و ل ب ش رو بوسیدم
لبخندی زد و ب و س ی د م
توی هوا چرخوندم و بغلم کرد و ب و س ی د م
احساس کردم ترسیده . چون یهویی از پشت بغلش کردم.
به هم خیره شده بودیم که یهو چهرش عوض شد و دستی به موهاش کشید و با شیطنت گفت: بریم ظهر شدا !!! صبحونه که نزاشتی بخورم لاقل بریم یه ناهاری بخوریم دیگ !!
با تخسی چشامو بستمو گفتم: میخواستی نترسونیم خببببب...
گفت : خب حالا دلبری نکن بیا بریم ناهار بخوریم حرکت کردیم
.
.
لایک کن و اصکی نرو 🔥🔥🔥🔥🔥
.
.
دراکو: آستوریا داشت آبمیوه میخورد و خوشبختانه متوجهم نشد .از پشت رفتم و ترسوندمش که یهو ابمیورو فشار داد و ابمیوه ریخ روی میز و آستوریا حیغ کشید. منم هم داشتم از خنده منفجر میشدم، نگاهی بهم کرد که یهو دوتامون از خنده منفجر شدیم که استوریا با خنده گفت: این چه کاری بود ؟!
اما من هنوز داشتم بهش میخندیدم که گفت :عه پس اینجوریه ؟ باشه اقای مالفوی بعدش افتاد دنبالم
منم همینطوری میدوییدم
استوریا : داشتم میدوییدم که خودمو تو جنگل ممنوعه دیدم
یعنی انقدر دور شده بودم؟
دراکو کجا بود ؟
همین الان داشتم دنبالش میدوییدم
داد زدم و گفتم : دراکووو؟ کجاییی؟ بخدا اگه این دفعه بترسونیم خونت حلاله هااا
که یهو صدای سم های یه گله سانتور اومد
نزدیک بود بیهوشم کنن که دیدم دراکو دستش رو گذاشت روی دهنم تا بیهوش نشم
بعد که دیگه صداشونو نشنیدیم دراکو یه نگاهی کردو گفت : بیا رفتن
تو فکر بودم که دراکو گفت: کجایی بیا دیگه
نمی دونم چرا ولی یهو از از چشمام جاری شد
دراکو مات و مبهوت نگام کردم و گفت چیزی شده؟! چرا گریه میکنی؟
بغلم کرد و گفت تموم شد ، دیگه تموم شد
اشکام رو پاک کرد و صورتم بوسید
منم اروم شدم و ل ب ش رو بوسیدم
لبخندی زد و ب و س ی د م
توی هوا چرخوندم و بغلم کرد و ب و س ی د م
احساس کردم ترسیده . چون یهویی از پشت بغلش کردم.
به هم خیره شده بودیم که یهو چهرش عوض شد و دستی به موهاش کشید و با شیطنت گفت: بریم ظهر شدا !!! صبحونه که نزاشتی بخورم لاقل بریم یه ناهاری بخوریم دیگ !!
با تخسی چشامو بستمو گفتم: میخواستی نترسونیم خببببب...
گفت : خب حالا دلبری نکن بیا بریم ناهار بخوریم حرکت کردیم
.
.
لایک کن و اصکی نرو 🔥🔥🔥🔥🔥
۳.۲k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.