پارت 4 : Black Woolf
اولیویا: سونجون جونگ کوک چرا سرنوشتش اینقدر بده ( بغض ) اون کیم لعنتی تا پسرمون رو بهش ۹ندیم دس از سرش بر نمیداره سونجون به آرامی و خوشحال همسرش رفت و اون رو توی بغل گرمش جا داد و بوسه ای به موهای لخت و خرمایی همسرش زد و گفت : یه کالج خیلی معروفه که تمام خاندان معروف کره بچه هاشون رو به اون کالج میفرستن و این یه دستوره از طرف رئیس جانگ نمیدونم چرا ولی جونگ کوک باید بره
اولیویا : کی باید بره ( نگران )
سونجون : دروز دیگه
اولیویا : خیله خب بیا بریم
و رفتن خوابیدن و اما
صبح پرماجرا
با صدای زنگ ساعت کوک از خواب بیدار شد رفت دستشویی کاراشو انجام داد لباسایی که دیشب تنش بود رو با لباس راحت خونگی عوض کرد
ماسکشو زد و رفت نزدیک پنجره و پرده رو کنار کشید پنجره رو باز کرد و نسیمی آروم و خنک میومد
رقص و تاب موهاش توی نسیم خیلی دیدنی بود یکم سردش شد
نمیتونست سرما بخوره
چون از آمپول و دکتر،متنفر بود و خیلی میترسید پس پنجره رو بست پرده رو هم کشید ماسکشو تویجیبش گذاشت و رفت پایین همینطور که داشت میرفت پایین مادرشو دید که داره با پدرش حرف میزنه
اون عاشق مادر پدرش بود
سریع به سمتشون پا تند کرد و خودشو توی بغل عزیزترین آدمای زندگیش انداخت
اولیویا : خرگوش کیوت مامان. از خواب پاشده
جونگ کوک : آله ( کیوت و بچگونه )
سونجون دیگه از کیوتی ی پسر طاقت نیاورد و بوسه ای بر روی لپ جونگ کوک گذاشت و اونو بغل کرد
سونجون : وایی کیوت خوشمزه
کوک : بابایی ماموریت خوب پیشرفت
سونجون : بله و یه جلسه ی کوچیکم کنارش بود که این جلسه به شما هم مربوط میشه،
جونگ کوک : من ؟؟؟
سونجون : بله ولی قبلش بیا یه صبحونه ی خوب بزنیم تا برات بگم
کوک : باشه
مدام توی ذهن کوک تکرار میشد
" یعنی بابایی چی میخواد بهم بگم "
صبحانه رو در آرامش خوردن و بعدش رفتن و روی مبل ها نشستن
کوک : خب بابایی چی میخوای بهم بگی اینو در حالی گفت که داشت شیرموزشو با لذت بی حدو اندازه میخورد
سونجون : از طرف رئیس جانگ یه دستور اومده تو باید به کالج در جزیره ی معروف فرانسه بری
با حرف جونگ کوک شروع به سرفه کرد و با اون دوتا تیله ی مشکی به پدرش چشم دوخت
جونگ کوک : ولی بابا من نمیخوام به کالج برم
سونجون : نمیشه کوک باید به اون کالج بری و بلند شد و گفت تا دوساعت دیگه لیست وسایلی که باید ببری و اونجا داشته باشی به دستت میرسه میری و همراه راننده میگیری و تا دو روزه دیگه هم میری به کالج
تا به حال پدرش روی حرف جونگ کوک حرف نزده بود برای همین جونگ کوک بغل کرد و تمام معصومیتی که داشت رو داخل اون چشماش ریخت تا بتونه پدرشو از این تصمیمی منصرف کنه ولی سونجون بلافاصله گفت :
اولیویا : کی باید بره ( نگران )
سونجون : دروز دیگه
اولیویا : خیله خب بیا بریم
و رفتن خوابیدن و اما
صبح پرماجرا
با صدای زنگ ساعت کوک از خواب بیدار شد رفت دستشویی کاراشو انجام داد لباسایی که دیشب تنش بود رو با لباس راحت خونگی عوض کرد
ماسکشو زد و رفت نزدیک پنجره و پرده رو کنار کشید پنجره رو باز کرد و نسیمی آروم و خنک میومد
رقص و تاب موهاش توی نسیم خیلی دیدنی بود یکم سردش شد
نمیتونست سرما بخوره
چون از آمپول و دکتر،متنفر بود و خیلی میترسید پس پنجره رو بست پرده رو هم کشید ماسکشو تویجیبش گذاشت و رفت پایین همینطور که داشت میرفت پایین مادرشو دید که داره با پدرش حرف میزنه
اون عاشق مادر پدرش بود
سریع به سمتشون پا تند کرد و خودشو توی بغل عزیزترین آدمای زندگیش انداخت
اولیویا : خرگوش کیوت مامان. از خواب پاشده
جونگ کوک : آله ( کیوت و بچگونه )
سونجون دیگه از کیوتی ی پسر طاقت نیاورد و بوسه ای بر روی لپ جونگ کوک گذاشت و اونو بغل کرد
سونجون : وایی کیوت خوشمزه
کوک : بابایی ماموریت خوب پیشرفت
سونجون : بله و یه جلسه ی کوچیکم کنارش بود که این جلسه به شما هم مربوط میشه،
جونگ کوک : من ؟؟؟
سونجون : بله ولی قبلش بیا یه صبحونه ی خوب بزنیم تا برات بگم
کوک : باشه
مدام توی ذهن کوک تکرار میشد
" یعنی بابایی چی میخواد بهم بگم "
صبحانه رو در آرامش خوردن و بعدش رفتن و روی مبل ها نشستن
کوک : خب بابایی چی میخوای بهم بگی اینو در حالی گفت که داشت شیرموزشو با لذت بی حدو اندازه میخورد
سونجون : از طرف رئیس جانگ یه دستور اومده تو باید به کالج در جزیره ی معروف فرانسه بری
با حرف جونگ کوک شروع به سرفه کرد و با اون دوتا تیله ی مشکی به پدرش چشم دوخت
جونگ کوک : ولی بابا من نمیخوام به کالج برم
سونجون : نمیشه کوک باید به اون کالج بری و بلند شد و گفت تا دوساعت دیگه لیست وسایلی که باید ببری و اونجا داشته باشی به دستت میرسه میری و همراه راننده میگیری و تا دو روزه دیگه هم میری به کالج
تا به حال پدرش روی حرف جونگ کوک حرف نزده بود برای همین جونگ کوک بغل کرد و تمام معصومیتی که داشت رو داخل اون چشماش ریخت تا بتونه پدرشو از این تصمیمی منصرف کنه ولی سونجون بلافاصله گفت :
۸.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.