رمان تحسین برانگیز ( p14 )

خورشید :
به طبقه آخر رسیدیم . در سمت چپ در بزرگ مشکی رنگ بود که معلوم بود به اتاق خواب میرسه و رو به رو پله ها تلویزیون و یک دسته مبل قرار داشت و سمت راست استادیو کوچکی بود که به کمک دری به اتاقی وصل می شد که به احتمال زیاد برای کارش بود . جلو تر رفتیم که متوجه شدم دری دیگر هم وجود دارد که چون باز بود تونستیم اتاق رو که سه طرفش مبل و پنجره و یک طرفش آینه بزرگ دیواری وجود داشت و باند موسیقی در کنار سالن بود رو ببینم . خیلی دوست داشتم اتاقش و هم ببینم ولی با دیدن نگاه خیره مهرداد سرم و پایین انداختم .
فهمیده بود ؟؟
باهوش بود ، امکانش بود بفهمه که خواهر احمقش در مورد صاحب این قصر کنجکاو است .
با صدای خنده جونگ کوک به سمتش برگشتم خدای بزرگ چقدر قشنگ میخندید . اصلا لازم بود یه مرد انقدر قشنگ باشه !!؟
جی هوپ :« بلند شید انقدر من و عصبی نکنید . دنس تایتل ترک و کامل بلد نیستید . »
اون جی هوپی که پایین دیده بودیم و کاملا مهربون بود الان جاش و به یه لیدر جدی داده بود که حتی اون سه تا پسر شیطونی که داشتن شوخی میکردن هم سریع به سمت اتاقک کشوند .
:)
اسلاید دوم : مبل ها و تلویزیون .
اسلاید سوم : استادیو .
اسلاید چهارم : اتاق تمرین .