فیک"خاموشش کن"۷
《پرنده برای بیرون آمدن از تخم مبارزه میکند.تخم دنیای اوست، هرکسی متولد میشود باید دنیایی را نابود کند》
"قهرمان ضعیف کلاس"
نامجون:نه! یونگی!
نامجون سر جاش خشک شد و صدای نالهی یونگی توی ساختمون پیچید.
نامجون با دیدن صورتی که توسط لونا پاره شد خونش به جوش اومد و یه گلوله به اونیکی شونهی لونا نسار کرد و هر دو شونهی لونا مجروح شد.
لونا درحالی که با صدای خش داری جیغ میکشید دستاشو ضربدری روی شونه هاش گذاشت و به روی زانو هاش افتاد.
یونگی دوتا دستاشو روی چشم راستش گذاشته بود و نفس نفس میزد.
نامجون شونه های یونگی رو گرفت و نگران نگاهش کرد:
یونگی خوبی؟
یونگی: من خوبم...فقط یه خراشه...بریم...
نامجون ماشهی اسلحه رو کشید و باهم ازونجا بیرون اومدن.
نامجون درحالی که شونه های یونگی رو گرفته بود در ماشینو براش باز کرد و خودش هم سوار شد.
پاشو گذاشت روی گاز و مثل باد ازونجا دور شد.
نامجون: الو...تهیونگ؟ کجایین؟
تهیونگ:تقریبا ۲۰ کیلومتر از تیمارستان دور شدیم، نگران نباشین جای ا.ت امنه...
نامجون: خوبه...
نامجون به تهیونگ یه آدرس پرت داد که نه توی سئول بود نه نزدیک اون خراب شده.
یونگی یکم از حملهی یهویی لونا شکه شده بود ولی سریع خودشو جمع کرد:
کجا میریم؟
نامجون: فعلا میریم یه جای امن که امشبو بگذرونیم...فردا از کشور خارج میشیم...
یونگی:اکی....وایسا....چی؟؟؟
نامجون: این دختره از چیزی که فکر میکردیم خطرناک تره....سئول که سهله حتی کشور هم دیگه امن نیست...
یونگی کنترلشو از دست داد و شروع کرد به داد و بیداد کردن: یعنی میگی از دست اون دیوونه فرار کنیم؟؟؟ چهار تا آدم آورده ترسیدی؟ یادت رفته من کی...
نامجون:بسه دیگه!
یونگی یه دفعه خفه شد...اون اولین بار بود میدید نامجون داد میزنه و کنترلشو از دست میده...شایدم اولین نفر بود!
نامجون: یونگی واقعا وضعیت رو درک نمیکنی؟؟؟ ما یه مریض همراه خودمون داریم! اون دختر بدترین سالای عمرشو گذرونده! میفهمی یعنی چی؟ سو قصد پشت سو قصد بدبختی پشت بدبختی! یونگی غیر از اون وضعیت ماهم فاکدآپه! حالا فاز برداشتی میخوای بری با یه گنگستره روانی سرشاخ بشی؟؟؟
یونگی دستشو از رو چشمش برداشت و با صورت خونش به نامجون زل زد:
مقصد کجاست؟
نامجون: نیویورک...
.
.
.
계속
"قهرمان ضعیف کلاس"
نامجون:نه! یونگی!
نامجون سر جاش خشک شد و صدای نالهی یونگی توی ساختمون پیچید.
نامجون با دیدن صورتی که توسط لونا پاره شد خونش به جوش اومد و یه گلوله به اونیکی شونهی لونا نسار کرد و هر دو شونهی لونا مجروح شد.
لونا درحالی که با صدای خش داری جیغ میکشید دستاشو ضربدری روی شونه هاش گذاشت و به روی زانو هاش افتاد.
یونگی دوتا دستاشو روی چشم راستش گذاشته بود و نفس نفس میزد.
نامجون شونه های یونگی رو گرفت و نگران نگاهش کرد:
یونگی خوبی؟
یونگی: من خوبم...فقط یه خراشه...بریم...
نامجون ماشهی اسلحه رو کشید و باهم ازونجا بیرون اومدن.
نامجون درحالی که شونه های یونگی رو گرفته بود در ماشینو براش باز کرد و خودش هم سوار شد.
پاشو گذاشت روی گاز و مثل باد ازونجا دور شد.
نامجون: الو...تهیونگ؟ کجایین؟
تهیونگ:تقریبا ۲۰ کیلومتر از تیمارستان دور شدیم، نگران نباشین جای ا.ت امنه...
نامجون: خوبه...
نامجون به تهیونگ یه آدرس پرت داد که نه توی سئول بود نه نزدیک اون خراب شده.
یونگی یکم از حملهی یهویی لونا شکه شده بود ولی سریع خودشو جمع کرد:
کجا میریم؟
نامجون: فعلا میریم یه جای امن که امشبو بگذرونیم...فردا از کشور خارج میشیم...
یونگی:اکی....وایسا....چی؟؟؟
نامجون: این دختره از چیزی که فکر میکردیم خطرناک تره....سئول که سهله حتی کشور هم دیگه امن نیست...
یونگی کنترلشو از دست داد و شروع کرد به داد و بیداد کردن: یعنی میگی از دست اون دیوونه فرار کنیم؟؟؟ چهار تا آدم آورده ترسیدی؟ یادت رفته من کی...
نامجون:بسه دیگه!
یونگی یه دفعه خفه شد...اون اولین بار بود میدید نامجون داد میزنه و کنترلشو از دست میده...شایدم اولین نفر بود!
نامجون: یونگی واقعا وضعیت رو درک نمیکنی؟؟؟ ما یه مریض همراه خودمون داریم! اون دختر بدترین سالای عمرشو گذرونده! میفهمی یعنی چی؟ سو قصد پشت سو قصد بدبختی پشت بدبختی! یونگی غیر از اون وضعیت ماهم فاکدآپه! حالا فاز برداشتی میخوای بری با یه گنگستره روانی سرشاخ بشی؟؟؟
یونگی دستشو از رو چشمش برداشت و با صورت خونش به نامجون زل زد:
مقصد کجاست؟
نامجون: نیویورک...
.
.
.
계속
۱۳.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.