پارت بعدی
پارت بعدی
ویو هوپی
اون حتی بهم درخواست نداد ، آیشششششش چی میگی جیهوپ؟؟
با هزار تا فکر رفتم خونه و خوابیدم . اما کاش واقعا میخوابیدم ؛ همش فکرم درگیر جیمین بود . چرا من باید انقدر نگرانش باشم؟!! اوففففف فکر کن میشد باهاش... یاااااا چی میگم منننننن
با تکون دادن سرم سعی کردم از این افکارم بیرون بیام اما واقعا نمیتونستم
پس پاشدم و حاضر شدم و ماشین رو برداشتم و راه افتادم سمت خونه جیمین ، رفتم و در زدم ؛ بعد حدودا ۵ مین در رو باز کرد
رفتم بالا ، در باز بود و منم رفتم تو
(جیهوپ~ ، جیمین×)
~آمممم ، ج...جیمین؟
×آههه سلام(بی حالی)
~م...میگم که آمممم خب... خوبی؟؟!
×ه...ها؟؟ آ...آره آره خوبم
~اما... قیافت اینجوری نیست ها
ویو جیمین
حالم واقعا خیلییییییییییییییییی بد بود ، نمیدونم اما فهمیدم جیهوپ بد باعث تحریک شدنم میشه
به زوررر بهش گفتم برسونتم خونه و بعدم رفت ، هوففففف یکم آروم شدم
اما همینطور با فکر بهش حالم دوباره میریخت بهم .
بعد حدودا ۴۰ مین زنگ خونه ام به صدا در اومد ، با فکر به اینکه کیه در رو باز کردم و با دیدن جیهوپ تو چهار چوب در ضربان قلبم رفت بالا و پروانه های قلبم تو کل بدنم شروع به پرواز کردن..
دوباره نههههههه
ازم پرسید خوبم یا نه و منم با تایید حرفش میخواستم قضیه رو بپیچونم که خب.... نشد :/
×خ...خب جیهوپ میخوام باهات رو راست باشم
~اوهوم منتظرم
×من...من... چطوری بگم آخه؟ منننن... هوففففف بیخیال
~خب بگو دیگه
×خب راستش نمیدونم چجوری بگم..(ᗒᗩᗕ)
که...
ویو هوپی
اون حتی بهم درخواست نداد ، آیشششششش چی میگی جیهوپ؟؟
با هزار تا فکر رفتم خونه و خوابیدم . اما کاش واقعا میخوابیدم ؛ همش فکرم درگیر جیمین بود . چرا من باید انقدر نگرانش باشم؟!! اوففففف فکر کن میشد باهاش... یاااااا چی میگم منننننن
با تکون دادن سرم سعی کردم از این افکارم بیرون بیام اما واقعا نمیتونستم
پس پاشدم و حاضر شدم و ماشین رو برداشتم و راه افتادم سمت خونه جیمین ، رفتم و در زدم ؛ بعد حدودا ۵ مین در رو باز کرد
رفتم بالا ، در باز بود و منم رفتم تو
(جیهوپ~ ، جیمین×)
~آمممم ، ج...جیمین؟
×آههه سلام(بی حالی)
~م...میگم که آمممم خب... خوبی؟؟!
×ه...ها؟؟ آ...آره آره خوبم
~اما... قیافت اینجوری نیست ها
ویو جیمین
حالم واقعا خیلییییییییییییییییی بد بود ، نمیدونم اما فهمیدم جیهوپ بد باعث تحریک شدنم میشه
به زوررر بهش گفتم برسونتم خونه و بعدم رفت ، هوففففف یکم آروم شدم
اما همینطور با فکر بهش حالم دوباره میریخت بهم .
بعد حدودا ۴۰ مین زنگ خونه ام به صدا در اومد ، با فکر به اینکه کیه در رو باز کردم و با دیدن جیهوپ تو چهار چوب در ضربان قلبم رفت بالا و پروانه های قلبم تو کل بدنم شروع به پرواز کردن..
دوباره نههههههه
ازم پرسید خوبم یا نه و منم با تایید حرفش میخواستم قضیه رو بپیچونم که خب.... نشد :/
×خ...خب جیهوپ میخوام باهات رو راست باشم
~اوهوم منتظرم
×من...من... چطوری بگم آخه؟ منننن... هوففففف بیخیال
~خب بگو دیگه
×خب راستش نمیدونم چجوری بگم..(ᗒᗩᗕ)
که...
۱.۱k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.