now post
part 8✨🪐
کوک:لی هو ده نفر زیاد نیستن؟
پوکر به چشماش نگاه کردم و بقیه نگاهشون رو بین منو کوک میچرخوندن
بهت ثابت میکنم پنجاه نفرم برام زیاد نیستن
بهش چشمغره ای رفتم و سرم رو برگردوندم
لی هو:لینا امیدوارم بتونی
و لبخند مسخره و تحقیرآمیزی بهم کرد و رفت پیش اعضا
اینا چشونه چرا با من آنقدر مشکل دارن مگه ارث باباشونو خوردم
حواسم پرت بود که یه زیر پایی بهم دادن
صدای نیشخند شنیدم وقعا از این موقعیت بدم میومد تو این موقعیت دو حال رو دوست داشتم یک که اب شم و غیب شم و دو اینگه حال همشونو بگیرم که دومی رو انتخاب کردم چون اولی به طرز ناراحت کننده ای غیر ممکن بود.
بلند شدم و از مشت رو به رویی جاخالی دادم و سرمو پایین بردم و یدونه مشت تو شکمش زدم دومی اومد اول گارد گرفته بود ولی بعدش تا دستشو اوردم پایین یه مشت تو صورت و یهو دیدم هر هشت تا باهم اومدن سمتم
همینجور که جا خالی میدادم یه مشتی اون وسط خورد تو دلم یکی از پشت منو محکم گرفت سریع سرم رو کوبیدم تو صورتش از پشت که ولم کردم و به اونی که داشت میومد سمتم زیر پایی دادم و نشستم روش و یه مشت حواله صورتش کردم و بلند شدم و دوباره اومدن سمتم یکیشون خیلی لاغر و زیرک بود ولی پیش من نه، بیشتر به پهلو ضربه میزد پهلو سمت راست واسه همین موقع ضربه گارد نداشت سریع سمتش رفتم و تا اومد مشت بزنه یه ضربه به ابگاه و تمام یکی دیگه هم داغون شد موندن پنج نفر دوباره باهم ریختن رو سرم منم سرمو پایین نگه داشتم و یه شکمش ضربه زدم و تا اومدم بالا یکی بهم زیر پایی داد ولی من با دستام گردنشو گرفتم و از اینکه پام رو هوا بود استفاده کردم و یه ضربه به کشاله رانش زدم و افتادم روش که فکر کنم اون غول مرحله اخرشون بود اون دوتا دیگه هم عقب رفتم و قیافشون خیلی بچه بود
لی هو سریع اومد سمتم دستمو گرفت و منو عقب کشید
لی هو: چته وحشی پسرم رو کشتی
او شت پسر این بود
لینا:نترس بابا نمرده که بیهوشم نشده که چقدر شلوغش میکنی پسرش بلند شد و با یه نگاه عجیب منو نگاه کرد
پسر لی هو:کجا اینا رو یاد گرفتی!؟
ریا نباشه من بجز کلاس هایی که میرفتم وقتی اومده بودم کره یکی میخواست اذیتم کنه نتونستم بزنمش یه مردی کمکم کرد یه مرد پنجاه ساله
من فقط بوکس و دفاع شخصی رو اصل های اولیشو بلد بودم دوسال اون مرد به من اموزش میداد با هم یه باشگاه میرفتیم و به جای تمرین بدنسازی که داشتم با اون مرد تمرین های دیگه ای میکردیم و الان من هر چی بلدم از اون دارم و متاسفانه پارسال تصادف کردن و فوت شدن
لینا: تجربه عزیزم تجربه و تمرین برگشتم ساعت رو نگاه کردم واقعا؟؟ یه ربع ،خودم پشمام ریخته بود
لی هو بلند شد اومد سمتو که یه صدا متوقفش کرد.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
کوک:لی هو ده نفر زیاد نیستن؟
پوکر به چشماش نگاه کردم و بقیه نگاهشون رو بین منو کوک میچرخوندن
بهت ثابت میکنم پنجاه نفرم برام زیاد نیستن
بهش چشمغره ای رفتم و سرم رو برگردوندم
لی هو:لینا امیدوارم بتونی
و لبخند مسخره و تحقیرآمیزی بهم کرد و رفت پیش اعضا
اینا چشونه چرا با من آنقدر مشکل دارن مگه ارث باباشونو خوردم
حواسم پرت بود که یه زیر پایی بهم دادن
صدای نیشخند شنیدم وقعا از این موقعیت بدم میومد تو این موقعیت دو حال رو دوست داشتم یک که اب شم و غیب شم و دو اینگه حال همشونو بگیرم که دومی رو انتخاب کردم چون اولی به طرز ناراحت کننده ای غیر ممکن بود.
بلند شدم و از مشت رو به رویی جاخالی دادم و سرمو پایین بردم و یدونه مشت تو شکمش زدم دومی اومد اول گارد گرفته بود ولی بعدش تا دستشو اوردم پایین یه مشت تو صورت و یهو دیدم هر هشت تا باهم اومدن سمتم
همینجور که جا خالی میدادم یه مشتی اون وسط خورد تو دلم یکی از پشت منو محکم گرفت سریع سرم رو کوبیدم تو صورتش از پشت که ولم کردم و به اونی که داشت میومد سمتم زیر پایی دادم و نشستم روش و یه مشت حواله صورتش کردم و بلند شدم و دوباره اومدن سمتم یکیشون خیلی لاغر و زیرک بود ولی پیش من نه، بیشتر به پهلو ضربه میزد پهلو سمت راست واسه همین موقع ضربه گارد نداشت سریع سمتش رفتم و تا اومد مشت بزنه یه ضربه به ابگاه و تمام یکی دیگه هم داغون شد موندن پنج نفر دوباره باهم ریختن رو سرم منم سرمو پایین نگه داشتم و یه شکمش ضربه زدم و تا اومدم بالا یکی بهم زیر پایی داد ولی من با دستام گردنشو گرفتم و از اینکه پام رو هوا بود استفاده کردم و یه ضربه به کشاله رانش زدم و افتادم روش که فکر کنم اون غول مرحله اخرشون بود اون دوتا دیگه هم عقب رفتم و قیافشون خیلی بچه بود
لی هو سریع اومد سمتم دستمو گرفت و منو عقب کشید
لی هو: چته وحشی پسرم رو کشتی
او شت پسر این بود
لینا:نترس بابا نمرده که بیهوشم نشده که چقدر شلوغش میکنی پسرش بلند شد و با یه نگاه عجیب منو نگاه کرد
پسر لی هو:کجا اینا رو یاد گرفتی!؟
ریا نباشه من بجز کلاس هایی که میرفتم وقتی اومده بودم کره یکی میخواست اذیتم کنه نتونستم بزنمش یه مردی کمکم کرد یه مرد پنجاه ساله
من فقط بوکس و دفاع شخصی رو اصل های اولیشو بلد بودم دوسال اون مرد به من اموزش میداد با هم یه باشگاه میرفتیم و به جای تمرین بدنسازی که داشتم با اون مرد تمرین های دیگه ای میکردیم و الان من هر چی بلدم از اون دارم و متاسفانه پارسال تصادف کردن و فوت شدن
لینا: تجربه عزیزم تجربه و تمرین برگشتم ساعت رو نگاه کردم واقعا؟؟ یه ربع ،خودم پشمام ریخته بود
لی هو بلند شد اومد سمتو که یه صدا متوقفش کرد.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۴.۰k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.