فیک کوک👯♂️
پارت سوم
این قسمت فلاکت
-------------------------------------
(10 روز بعد)
ویو ا.ت
طی این چند روز اخیر کافه مشتری هارو از دست داده و میشه گفت مغازه خیلی خالیه اینجوری پیش بره معلوم نیست چی میشه مغازه رو بستم و با نیلان داشتیم از توی راهرو میرفتیم سمت واحد خودمون وقتی که رسیدم دیدم که صاحب خونه با قفل ساز دم در
ا.ت: خانم یو مشکلی پیش اومده؟
یو: او ا.ت جان من این واحد رو دیگه اجاره نمیدم بلکه فروختمش
ا.ت: ول....ولی اینجوری نمیشه من قرار داد اجاره رو تا 2 سال دیگه تنظیم کردم
یو: کاریه که شده عزیزم حالام بیا برو لوازمت رو جمع کن از توی خونم
وای چرا من انقدر بدبختم خداااا من به فکر نیلانم باید چیکار میکردم رفتم داخل و به نیلان گفتم همونجا وایسته همه وسایل رو توی دوتا چمدون و یه کیف ورزشی گذاشتم با خودم گفتم امشب رو توی مغازه میخوابیم تا ببینم باید چیکار کنم
ا.ت: ممنون برای هیچی خانم یو
و با نیلان دوباره برگشتیم توی مغازه با اون چشمای تیله ای بهم خیره شده بود
ا.ت: نگران نباش خوشگلم مامان یه راه حل پیدا میکنه
نیلان : اوهوم
بغلش کردم و اروم تکونش میدادم حس کردم که خوابیده پشت پیشخوان یه سکو بود روی اون چندتا از پتو های همراهم رو پهن کردم و نیلان رو گذاشتم روشون تا راحت بخوابه خودم هم نشستم روی یه صندلی به خودم لعنت میفرستادم که نمیتونم یه مادر خوب و مستقل باشم نمیدونم کی شد که خوابم برد
پایان پارت سوم🏝
شرط کم میزارم ولی از پارت بعدی که داستان اصلی شروع میشه شرطا زیاد میشن💜
10 تا لایک 10 تا کامنت⛰
این قسمت فلاکت
-------------------------------------
(10 روز بعد)
ویو ا.ت
طی این چند روز اخیر کافه مشتری هارو از دست داده و میشه گفت مغازه خیلی خالیه اینجوری پیش بره معلوم نیست چی میشه مغازه رو بستم و با نیلان داشتیم از توی راهرو میرفتیم سمت واحد خودمون وقتی که رسیدم دیدم که صاحب خونه با قفل ساز دم در
ا.ت: خانم یو مشکلی پیش اومده؟
یو: او ا.ت جان من این واحد رو دیگه اجاره نمیدم بلکه فروختمش
ا.ت: ول....ولی اینجوری نمیشه من قرار داد اجاره رو تا 2 سال دیگه تنظیم کردم
یو: کاریه که شده عزیزم حالام بیا برو لوازمت رو جمع کن از توی خونم
وای چرا من انقدر بدبختم خداااا من به فکر نیلانم باید چیکار میکردم رفتم داخل و به نیلان گفتم همونجا وایسته همه وسایل رو توی دوتا چمدون و یه کیف ورزشی گذاشتم با خودم گفتم امشب رو توی مغازه میخوابیم تا ببینم باید چیکار کنم
ا.ت: ممنون برای هیچی خانم یو
و با نیلان دوباره برگشتیم توی مغازه با اون چشمای تیله ای بهم خیره شده بود
ا.ت: نگران نباش خوشگلم مامان یه راه حل پیدا میکنه
نیلان : اوهوم
بغلش کردم و اروم تکونش میدادم حس کردم که خوابیده پشت پیشخوان یه سکو بود روی اون چندتا از پتو های همراهم رو پهن کردم و نیلان رو گذاشتم روشون تا راحت بخوابه خودم هم نشستم روی یه صندلی به خودم لعنت میفرستادم که نمیتونم یه مادر خوب و مستقل باشم نمیدونم کی شد که خوابم برد
پایان پارت سوم🏝
شرط کم میزارم ولی از پارت بعدی که داستان اصلی شروع میشه شرطا زیاد میشن💜
10 تا لایک 10 تا کامنت⛰
۳.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.