𝙇𝙞𝙛𝙚 𝙊𝙣 𝙈𝙮 𝙊𝙬𝙣 𝙏𝙚𝙧𝙢𝙨!
𝙇𝙞𝙛𝙚 𝙊𝙣 𝙈𝙮 𝙊𝙬𝙣 𝙏𝙚𝙧𝙢𝙨!
part11
_راستی لونا کجاست
+لونا از اون روز از اتاقش بیرون نیومده یه سره داره گریه میکنه
_ بریم خونه سریع سریع ترو خدا(با گریه)
+باشه الان میریم
_رسیدیم خونه سریع از ماشین پیاده شدم دوییدم سمت اتاق لونا روی تخت نشسته بود چشماش باد کرده بود و سرخ بود عکس هامون هم دور تختش ریخته بود اتاقش هم به هم ریخته بود واستادم دم در و با صدای گرفته ای گفتم لونا گریش شدید شد اومد پرید بغلم منم بغلش کردم
؛ب...ب...باورم نمیشه آت تو اومدی ترو خدا بگو ازدواج نکردی
_تا لب مرز رفتم اما جیمین اومد منو نجاتم داد یعنی دزدید
؛اوففف خیالم راحت شد دیگه منو اینجوری تنها نزاری ها
_باشه قول میدم حالا بریم یه غذای خوشمزه با دستپخت خودم درست کنم بخوریم گشنمه
؛اره منم چند روزه چیزی نخوردم
_بی شعور چرا به خودت سخت میگیری
رفتیم پایین جیمین با خدمت کار حرف میزد رفتیم تو آشپز خونه شروع کردم به درست کردن غذا غذای مورد علاقه خودم و لونا رو درست کردم کیمچی و رامیون رفتم با کمک لونا سفره رو چیدم جیمین رو صدا زدم جیمین جیمین
+چیه
_بیا غذا بخوریم
+اومدم رفتم نشستم رو صندلی در حال خوردن بودم که آت گفت
_جیمین من خیلی ممنونم نمی دونم چجوری این لطفتو جبران کنم
+اوم
؛وای آت من خوابم گرفته چند روزه اصلا نخوابیدم میخوام تو بغل تو بخابم
_باشع
؛پس پاشو
_کجا
؛بریم بخابیم
_صبر کن جیمین بخوره سفره رو جمع کنیم
+اشکال نداره خودم جمع میکنم
_مطمعنی
+اره بابا
_باشه پس بریم با دو رفتیم تو اتاق لونا لونا لباس خواب بهم داد خوابیدیم توی بغل هم(عکس میدم)
part11
_راستی لونا کجاست
+لونا از اون روز از اتاقش بیرون نیومده یه سره داره گریه میکنه
_ بریم خونه سریع سریع ترو خدا(با گریه)
+باشه الان میریم
_رسیدیم خونه سریع از ماشین پیاده شدم دوییدم سمت اتاق لونا روی تخت نشسته بود چشماش باد کرده بود و سرخ بود عکس هامون هم دور تختش ریخته بود اتاقش هم به هم ریخته بود واستادم دم در و با صدای گرفته ای گفتم لونا گریش شدید شد اومد پرید بغلم منم بغلش کردم
؛ب...ب...باورم نمیشه آت تو اومدی ترو خدا بگو ازدواج نکردی
_تا لب مرز رفتم اما جیمین اومد منو نجاتم داد یعنی دزدید
؛اوففف خیالم راحت شد دیگه منو اینجوری تنها نزاری ها
_باشه قول میدم حالا بریم یه غذای خوشمزه با دستپخت خودم درست کنم بخوریم گشنمه
؛اره منم چند روزه چیزی نخوردم
_بی شعور چرا به خودت سخت میگیری
رفتیم پایین جیمین با خدمت کار حرف میزد رفتیم تو آشپز خونه شروع کردم به درست کردن غذا غذای مورد علاقه خودم و لونا رو درست کردم کیمچی و رامیون رفتم با کمک لونا سفره رو چیدم جیمین رو صدا زدم جیمین جیمین
+چیه
_بیا غذا بخوریم
+اومدم رفتم نشستم رو صندلی در حال خوردن بودم که آت گفت
_جیمین من خیلی ممنونم نمی دونم چجوری این لطفتو جبران کنم
+اوم
؛وای آت من خوابم گرفته چند روزه اصلا نخوابیدم میخوام تو بغل تو بخابم
_باشع
؛پس پاشو
_کجا
؛بریم بخابیم
_صبر کن جیمین بخوره سفره رو جمع کنیم
+اشکال نداره خودم جمع میکنم
_مطمعنی
+اره بابا
_باشه پس بریم با دو رفتیم تو اتاق لونا لونا لباس خواب بهم داد خوابیدیم توی بغل هم(عکس میدم)
۴.۹k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.