p8
ات ویو
تو خونه بودم همه تو راه رو قدم میزدم و منتظر زنگ بابا بودم تهیونگ رفتی بود بیرون که یه چیزی بخرم چون به خاطر حال بدمون گفته بودیم همه خدمتکارا برن چون اصلا حوصلشونو نداشتیم
ته: من اومدم
ات: بابا بهم زنگ نزد به تو چی
ته: هنوز تو اتاق عمله
ات: ای بابا
ته: بیا یه چیزی بخور
ات: از گلوم پایین نمیره
ته: از دیشب تا امروز بعد از ظهر هیچی نخوردی اگه مامانم بفهمه ناراحت میشه
ات: راست میگی باید آرامش خودمونو حفظ کنیم مامان من قویه منم به اون رفتم باید از امروز واسه کنکور بیشتر تلاش کنم چون مامان میگفت من وکیل خوبی میشم
ویو ته
ات داشت عجیب رفتار میکرد گفتم بعد برم از یه متخصص بپرسم تو این فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد بابا بود با استرس جواب دادم
ته: الو؟ باشه اکی... ات مامان به هوش اومده صحیح و سالم
ات: میدونستم که اون تصادف آخرش نیست
ته: ها؟ چی؟ تصادف
ات: منظورم مریضیش بود بریم من آمادم
خلاصش میکنم ته میره از روانشناس قدیمی خودش میپرسه و اون میگه ات گذشتشو یادشه ولی نمیخواد باورش کنه با این موضوع کنار اومده ولی یه چیزایی همش میاد تو سرش و حتما به خاطر حرفای عمش بوده اون زود خوب میشه ولی یکم زمان بره و اینکه ته این موضوع رو به باباش میگه ولی به مامانش نه
ات: بابا مامان کی میای خونه
ب: فعلا نه یه اتاق خصوصی بزرگ واسش گرفتم که یه اتاق مهمان هم داره هروقت خواستی بیا مامان باید تا یه مدت طولانی که کاملا حالش خوب بشه اینجا بمونه
ات: اها (ناراحت)
م: نگران نباش اینجا خیلی حیاط قشنگی داره بعد از دانشگاهت بیا تا با هم قدم بزنیم میدونم که دوست داری
ات: حتما
تو خونه بودم همه تو راه رو قدم میزدم و منتظر زنگ بابا بودم تهیونگ رفتی بود بیرون که یه چیزی بخرم چون به خاطر حال بدمون گفته بودیم همه خدمتکارا برن چون اصلا حوصلشونو نداشتیم
ته: من اومدم
ات: بابا بهم زنگ نزد به تو چی
ته: هنوز تو اتاق عمله
ات: ای بابا
ته: بیا یه چیزی بخور
ات: از گلوم پایین نمیره
ته: از دیشب تا امروز بعد از ظهر هیچی نخوردی اگه مامانم بفهمه ناراحت میشه
ات: راست میگی باید آرامش خودمونو حفظ کنیم مامان من قویه منم به اون رفتم باید از امروز واسه کنکور بیشتر تلاش کنم چون مامان میگفت من وکیل خوبی میشم
ویو ته
ات داشت عجیب رفتار میکرد گفتم بعد برم از یه متخصص بپرسم تو این فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد بابا بود با استرس جواب دادم
ته: الو؟ باشه اکی... ات مامان به هوش اومده صحیح و سالم
ات: میدونستم که اون تصادف آخرش نیست
ته: ها؟ چی؟ تصادف
ات: منظورم مریضیش بود بریم من آمادم
خلاصش میکنم ته میره از روانشناس قدیمی خودش میپرسه و اون میگه ات گذشتشو یادشه ولی نمیخواد باورش کنه با این موضوع کنار اومده ولی یه چیزایی همش میاد تو سرش و حتما به خاطر حرفای عمش بوده اون زود خوب میشه ولی یکم زمان بره و اینکه ته این موضوع رو به باباش میگه ولی به مامانش نه
ات: بابا مامان کی میای خونه
ب: فعلا نه یه اتاق خصوصی بزرگ واسش گرفتم که یه اتاق مهمان هم داره هروقت خواستی بیا مامان باید تا یه مدت طولانی که کاملا حالش خوب بشه اینجا بمونه
ات: اها (ناراحت)
م: نگران نباش اینجا خیلی حیاط قشنگی داره بعد از دانشگاهت بیا تا با هم قدم بزنیم میدونم که دوست داری
ات: حتما
۳.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.