بی رحم تر از همه/پارت15
از زبان تهیونگ: کنار استخر نشسته بودیم...همچنان بحث میکردیم
جیمین: تهیونگا
موندنش اینجا درست نیست
تهیونگ: یه افسر پلیسه...
مهارت زیادی داره...
میتونه خیلی مفید باشه
جیمین: ریسک بزرگیه!
ممکنه دردسر بشه!!
تهیونگ: اگه زرنگ باشیم ریسک و به فرصت تبدیل میکنیم
جیمین: نمیفهمم...
چرا انقد رو تصمیمت پافشاری میکنی؟!
نیروهای پلیس ساکت نمیشینن...
یکی از افرادشون گم شده!
به علاوه
اون پرونده بیمارستانی داره
به راحتی ردشو میزنن...
باقیشم که خودت خوب میدونی!
تهیونگ: تا من هستم هیچوقت هیچ پلیسی نمیتونه پیداش کنه...
در نظر بگیر که چقد میتونه کمکمون کنه...آمادگی جسمانی لازم واسه هر خطری رو داره...
باندمون سالهاست فعالیت میکنه...
وقتی هیچکدوم از نیروهای پلیس نتونستن ردی ازمون بزنن چطور الان میتونن دختری که هیچ حافظه ای نداره رو ازمون بگیرن؟!
جیمین: فرض میکنیم که حق با توئه...و این دختر حسابی کارآمده...
چطور میخوای به خلاف و آدم کشی وادارش کنی؟!
حافظش پاک شده اما شخصیتش با ما تضاد کامل داره!!!
وجدانش بهش اجازه نمیده تهیونگا!
دختر باهوشیه...پس کار سخت تره!
تهیونگ: نگران نباش...
به زودی رگ خوابش دستمونه
جیمین: این یعنی تو میخوای...
نه تهیونگ!
باهاش بازی نکن!!!
تهیونگ: این اواخر تغییر کردی..
.
جیمین: هر چقد عوضی باشی...نباید از موقعیتش سوء استفاده کنی...
اگه حافظش سر جاش بود
بدون شک باهات تصفیه حساب میکرد!
از کجا معلوم که یه روزی حافظش برنگرده و انتقامشو نگیره؟!!
تهیونگ: همیشه همینطور بوده
از اون روز نمیترسم...
اگه نوبت انتقام اونم برسه
بازم کار خودمو میکنم!
جیمین: هممونو نابود میکنی پسر...
از زبان جیمین:
قانع نمیشد
وقتی باهاش صحبت میکردم...انگار جای دیگه ای سیر میکرد...
از روزی که اون دختر اینجا اومده...اضطراب و نگرانی ثانیه ای راحتم نمیذاشت
از زبان ات:
از بودنش تو اون عمارت نگران بودم...تقریبا مطمئن بودم بهش آسیب میزنن!
گرچه روزی که باهاش حرف زدم مشخص بود که آدم ساده ای نیست و میتونه مراقب خودش باشه حتی با وجود حافظه ی از دست رفتش؛
اما شدیدا نگران بودم... تنها چیزی که فعلا ازم برمیومد این بود که رفت آمدمو به اونجا بیشتر کنم تا به اندازه کافی بهش نزدیک بشم...مردای عمارت نمیتونستن بخاطر پدرم آسیبی بهم بزنن نمیتونستن جلوی رفت آمدمو بگیرن...
جیمین: تهیونگا
موندنش اینجا درست نیست
تهیونگ: یه افسر پلیسه...
مهارت زیادی داره...
میتونه خیلی مفید باشه
جیمین: ریسک بزرگیه!
ممکنه دردسر بشه!!
تهیونگ: اگه زرنگ باشیم ریسک و به فرصت تبدیل میکنیم
جیمین: نمیفهمم...
چرا انقد رو تصمیمت پافشاری میکنی؟!
نیروهای پلیس ساکت نمیشینن...
یکی از افرادشون گم شده!
به علاوه
اون پرونده بیمارستانی داره
به راحتی ردشو میزنن...
باقیشم که خودت خوب میدونی!
تهیونگ: تا من هستم هیچوقت هیچ پلیسی نمیتونه پیداش کنه...
در نظر بگیر که چقد میتونه کمکمون کنه...آمادگی جسمانی لازم واسه هر خطری رو داره...
باندمون سالهاست فعالیت میکنه...
وقتی هیچکدوم از نیروهای پلیس نتونستن ردی ازمون بزنن چطور الان میتونن دختری که هیچ حافظه ای نداره رو ازمون بگیرن؟!
جیمین: فرض میکنیم که حق با توئه...و این دختر حسابی کارآمده...
چطور میخوای به خلاف و آدم کشی وادارش کنی؟!
حافظش پاک شده اما شخصیتش با ما تضاد کامل داره!!!
وجدانش بهش اجازه نمیده تهیونگا!
دختر باهوشیه...پس کار سخت تره!
تهیونگ: نگران نباش...
به زودی رگ خوابش دستمونه
جیمین: این یعنی تو میخوای...
نه تهیونگ!
باهاش بازی نکن!!!
تهیونگ: این اواخر تغییر کردی..
.
جیمین: هر چقد عوضی باشی...نباید از موقعیتش سوء استفاده کنی...
اگه حافظش سر جاش بود
بدون شک باهات تصفیه حساب میکرد!
از کجا معلوم که یه روزی حافظش برنگرده و انتقامشو نگیره؟!!
تهیونگ: همیشه همینطور بوده
از اون روز نمیترسم...
اگه نوبت انتقام اونم برسه
بازم کار خودمو میکنم!
جیمین: هممونو نابود میکنی پسر...
از زبان جیمین:
قانع نمیشد
وقتی باهاش صحبت میکردم...انگار جای دیگه ای سیر میکرد...
از روزی که اون دختر اینجا اومده...اضطراب و نگرانی ثانیه ای راحتم نمیذاشت
از زبان ات:
از بودنش تو اون عمارت نگران بودم...تقریبا مطمئن بودم بهش آسیب میزنن!
گرچه روزی که باهاش حرف زدم مشخص بود که آدم ساده ای نیست و میتونه مراقب خودش باشه حتی با وجود حافظه ی از دست رفتش؛
اما شدیدا نگران بودم... تنها چیزی که فعلا ازم برمیومد این بود که رفت آمدمو به اونجا بیشتر کنم تا به اندازه کافی بهش نزدیک بشم...مردای عمارت نمیتونستن بخاطر پدرم آسیبی بهم بزنن نمیتونستن جلوی رفت آمدمو بگیرن...
۹.۸k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.