طلبکارp25
(بچه ها من تو این چند روز واقعا نمیتونم زیاد بیام و پارت بزارم و دلیل گفتنش واقعا برام مایع خجالته ببخشید)
از زبون ا.ت:
جونگ کوک اومده بود دنبالم و رفتیم خونه ی غذا درست کردم و گذاشتم رو میز سوجونگ و جونگ کوک اومدن و نشستن درحال خوردن بودیم که سوجونگ سر صحبت رو باز کرد
سوجونگ:بابا،اون پیرمرد کی بود که امروز اومده بود جلوی در؟
جونگ کوک:هیچکس غذاتو بخور
سوجونگ:آهان،اونوقت اسم هیچکس هم داریم؟
جونگ کوک:سوجونگ دخالت نکن!
ا.ت:کی اومده بود؟
جونگ کوک:ا.ت!بابای جی هون بود!همین!(داد)
ا.ت:خب راحت بگو چرا داد میزنی؟
جونگ کوک:فقط هیچی نگید
بعد از تموم شدن غذا جونگ کوک رفت و منم ظرفارو گذاشتم تو ماشین ظرفشویی شب شده بود مطمئن بودم الان جونگ کوک رفته بار.
سوجونگ از اتاقش اومد بیرون میخواست بره یکم با میا تو حیات بگرده .
ا.ت:وایسا سوجونگ
سوجونگ:بله مامان؟
ا.ت:منظورت کی بود؟همون موقعه ای که گفتی ی پیرمرد اومده بود
سوجونگ:نمیدونم فقط وقتی از خواب بیدار شدم دیدم بابا جلوی در با یکی صحبت میکنه اون ی پیرمرد بود وقتی خواستم برم شنیدم بابا گفت اون نوَته
ا.ت:چجوری بود قشنگ توضیح بده؟
سوجونگ:ی خال رو دستش بود ی چال گونه واضح هم داشت.
سوجونگ این رو گفت و رفت منم فهمیدم کی بوده سریع رفتم باری که میدونستم جونگ کوک کجاست (حالا استایلشم میزارم براتون)
وقتی رفتم میزشو دیدم که داره با دوستاش حرف میزنه میخنده و ی لیوان مشروب دستشه رفتم جلو خیلی از پسرا داشتن نگام میکردن
ا.ت:کوک!
جونگ کوک سریع بلند شد دوروبرش رو نگاه سنگینی انداخت وقتی دید خیلیا دارن بهم نگاه میکنن سریع کمرم رو گرفت و به خودش نزدیک کرد دستاشو دور کمرم حلقه کرد ولی با ی نگاه عصبی بهم خیره بود
ا.ت:چت شده!
جونگ کوک:چرا اومدی اینجا؟!اینجا برای دخترایی مثل تو خطرناکه!الان هم باید سریع بری گرفتمت که بفهمن صاحب داری
ا.ت:چرا بابام اومده بود بهم نگفتی؟
جونگ کوک:برای این اومدی اینجا؟!
ا.ت:کوک ی جوری میگی اینجا انگار اینکه جنگه!
جونگ کوک:ا.ت!بفهم اینجا فقط دخترای هر*زه پیدا میشن فکر میکنن توهم مثل همونایی یهو...
ا.ت:یهو چی؟هان!
جونگ کوک نفس کلافگی کشید و دستشو تو دستم قفل کرد و منو برد بیرون داخل ماشین...
(دوستان لطفا لایک کنید فالو کنید من امروز واقعا به زور تونستم بزارم تو این روزای سخت بخاطر شما میزارم پس لطفا فالو کنید و لایک کنید)
از زبون ا.ت:
جونگ کوک اومده بود دنبالم و رفتیم خونه ی غذا درست کردم و گذاشتم رو میز سوجونگ و جونگ کوک اومدن و نشستن درحال خوردن بودیم که سوجونگ سر صحبت رو باز کرد
سوجونگ:بابا،اون پیرمرد کی بود که امروز اومده بود جلوی در؟
جونگ کوک:هیچکس غذاتو بخور
سوجونگ:آهان،اونوقت اسم هیچکس هم داریم؟
جونگ کوک:سوجونگ دخالت نکن!
ا.ت:کی اومده بود؟
جونگ کوک:ا.ت!بابای جی هون بود!همین!(داد)
ا.ت:خب راحت بگو چرا داد میزنی؟
جونگ کوک:فقط هیچی نگید
بعد از تموم شدن غذا جونگ کوک رفت و منم ظرفارو گذاشتم تو ماشین ظرفشویی شب شده بود مطمئن بودم الان جونگ کوک رفته بار.
سوجونگ از اتاقش اومد بیرون میخواست بره یکم با میا تو حیات بگرده .
ا.ت:وایسا سوجونگ
سوجونگ:بله مامان؟
ا.ت:منظورت کی بود؟همون موقعه ای که گفتی ی پیرمرد اومده بود
سوجونگ:نمیدونم فقط وقتی از خواب بیدار شدم دیدم بابا جلوی در با یکی صحبت میکنه اون ی پیرمرد بود وقتی خواستم برم شنیدم بابا گفت اون نوَته
ا.ت:چجوری بود قشنگ توضیح بده؟
سوجونگ:ی خال رو دستش بود ی چال گونه واضح هم داشت.
سوجونگ این رو گفت و رفت منم فهمیدم کی بوده سریع رفتم باری که میدونستم جونگ کوک کجاست (حالا استایلشم میزارم براتون)
وقتی رفتم میزشو دیدم که داره با دوستاش حرف میزنه میخنده و ی لیوان مشروب دستشه رفتم جلو خیلی از پسرا داشتن نگام میکردن
ا.ت:کوک!
جونگ کوک سریع بلند شد دوروبرش رو نگاه سنگینی انداخت وقتی دید خیلیا دارن بهم نگاه میکنن سریع کمرم رو گرفت و به خودش نزدیک کرد دستاشو دور کمرم حلقه کرد ولی با ی نگاه عصبی بهم خیره بود
ا.ت:چت شده!
جونگ کوک:چرا اومدی اینجا؟!اینجا برای دخترایی مثل تو خطرناکه!الان هم باید سریع بری گرفتمت که بفهمن صاحب داری
ا.ت:چرا بابام اومده بود بهم نگفتی؟
جونگ کوک:برای این اومدی اینجا؟!
ا.ت:کوک ی جوری میگی اینجا انگار اینکه جنگه!
جونگ کوک:ا.ت!بفهم اینجا فقط دخترای هر*زه پیدا میشن فکر میکنن توهم مثل همونایی یهو...
ا.ت:یهو چی؟هان!
جونگ کوک نفس کلافگی کشید و دستشو تو دستم قفل کرد و منو برد بیرون داخل ماشین...
(دوستان لطفا لایک کنید فالو کنید من امروز واقعا به زور تونستم بزارم تو این روزای سخت بخاطر شما میزارم پس لطفا فالو کنید و لایک کنید)
۴.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.