باران خونp14
برگشتم و با دیدنش جا خوردم سریع رفتم و بغلش کردم که یهو یه چیزی محکم به در خورد و از شدت ترس وخدمو تو بغلش جا کردم که گفت
نامجون: تو چرا سردی؟
ا/ت: می...میترسم
نامجون: نترس عزیزم هیچی نیست باده خوب؟
ا/ت: اره این یه باده نباید بترسم
از بغلش اومدم بیرون و سمت گوشیم که روی تخت بود و یهو خونه لرزید انگار زلزله 80 ریشتری اومده بود با لرزشی که احساس کردم خوردم زمین و فقط جیغ میکشیدم که نامجوت اومد و منو سمت خودش کشید مثل بچه ها منو رو پاهاش بغل کرد
ا/ت: بیا از اینجا بریم
نامجون: چطوری؟؟
ا/ت: همون جوری که تو توی اتاقم ظاهر شدی هر کاری بگی میکنم فقط بریم الان خونه میریزه رو سرمون
نامجون: اگه بریم هر دوتا مون میمیریم
ا/ت: من بابامو میخوامم
نامجون : بچه شدی اونا دنبال منن نه تو تو چرا میترسی
خودمو از بغلش بیرون کشیدم و گفتم
ا/ت: تو دیگه چجور ادمی هستی
نامجون: من ادم نیستم
ا/ت:عجب حیوانی هستی
نامجون: حیوانم نیستم اههه اصلا بیخیال
جر رو بحث هامون ادامه داشت که صدا از بالکن اتاق اومد ضربه های شدید و صدای باد همه ترسناک بودن که نامجون از پشت سر دستمو گرفت برگشتم که دوتا حلقه دستش بود
نامجون: اینو دستت کن و این جمله رو باهام تکرار کن مرگ تنها راه رسیدن به زندگی است
ا/ت: باشه کدوم دست؟
نامجون: حلقه دست راستت حاضری
ا/ت: اره
نام و ا/ت: مرگ تنها راه رسیدن به زندگیه
با گفتن جمله همه جا ساکت شد و دیگه هیچ صدایی نمیومد
از اتاق رفتیم بیرون و که بوسه ای روی گونم زد وگفت
نامجون: تموم شد من دیگه میرم
ا/ت: ولی اخه من کلی سوال دارم باید به همشون جواب بدی
نامجون:باشه بپرش
ا/ت: یعنی چی که تو نه ادمی نه حیوان؟
نامجون: من حیوان و ادم نیستم من یه...
نامجون: تو چرا سردی؟
ا/ت: می...میترسم
نامجون: نترس عزیزم هیچی نیست باده خوب؟
ا/ت: اره این یه باده نباید بترسم
از بغلش اومدم بیرون و سمت گوشیم که روی تخت بود و یهو خونه لرزید انگار زلزله 80 ریشتری اومده بود با لرزشی که احساس کردم خوردم زمین و فقط جیغ میکشیدم که نامجوت اومد و منو سمت خودش کشید مثل بچه ها منو رو پاهاش بغل کرد
ا/ت: بیا از اینجا بریم
نامجون: چطوری؟؟
ا/ت: همون جوری که تو توی اتاقم ظاهر شدی هر کاری بگی میکنم فقط بریم الان خونه میریزه رو سرمون
نامجون: اگه بریم هر دوتا مون میمیریم
ا/ت: من بابامو میخوامم
نامجون : بچه شدی اونا دنبال منن نه تو تو چرا میترسی
خودمو از بغلش بیرون کشیدم و گفتم
ا/ت: تو دیگه چجور ادمی هستی
نامجون: من ادم نیستم
ا/ت:عجب حیوانی هستی
نامجون: حیوانم نیستم اههه اصلا بیخیال
جر رو بحث هامون ادامه داشت که صدا از بالکن اتاق اومد ضربه های شدید و صدای باد همه ترسناک بودن که نامجون از پشت سر دستمو گرفت برگشتم که دوتا حلقه دستش بود
نامجون: اینو دستت کن و این جمله رو باهام تکرار کن مرگ تنها راه رسیدن به زندگی است
ا/ت: باشه کدوم دست؟
نامجون: حلقه دست راستت حاضری
ا/ت: اره
نام و ا/ت: مرگ تنها راه رسیدن به زندگیه
با گفتن جمله همه جا ساکت شد و دیگه هیچ صدایی نمیومد
از اتاق رفتیم بیرون و که بوسه ای روی گونم زد وگفت
نامجون: تموم شد من دیگه میرم
ا/ت: ولی اخه من کلی سوال دارم باید به همشون جواب بدی
نامجون:باشه بپرش
ا/ت: یعنی چی که تو نه ادمی نه حیوان؟
نامجون: من حیوان و ادم نیستم من یه...
۴.۲k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.