خیالات فیک یونا :) 🧡
|°خودشو کوبید به درو گف نبند میخوام بات حرف بزنم درو باز کردم؛ مچ دستمو محکم گرف:
- دستم درد میگیره ولش کن:)
مچ دستمو ول کرد و گف:
+ چرا داری از دستم فرار میکنی؟!
- من ک فرار نکردم..
+ پس چرا ب چشام نگا نمیکنی!؟
حیچی نگفتم، با ترس و اضطراب سرمو ب آرامی بلند کردم چشام پر اشک بود:(
+ چرا داری گریه میکنی!من کار اشتباهی کردم!؟
- میدونی چیه؟همش تقصیر توعه"
+ آرهه همش تفصیر منه چون منه لعنتی بدجوری عاشقت شدم(:
- من متاسفم ولی شاید بهت ضربه بزنم و دلتو بشکم(:
یه قطره اشک از چشام سرازیر شد ولی غرورم اجازه نداد گریه کنم؛ دستشو پس زدم و ب سمت در رفتم. سوال رسا و قاطع اون باعث شد در جا متوقف شم(:"پس فقط یه کلام بگو...دوسم داری یا نه !؟"
با بغض ب گوشهای خیره شدم و حرفی نزدم.
اینبار قاطع تر سوالشو مطرح کرد:
"دوسم داری یا نه؟"
ب سمتش برگشتم و بغضم شکست و صورتم با یه قطره اشک خیس شد و گریه کردم و بهش گفتم:("همش تقصیر خودمه":)
طولی نکشید ک سراغم اومدو و محکم منو تو آغوشش گرفت؛ خودمو رها کردم و گریه هام بشدت گرفت، اونم متقابلاً حلقههای دستش رو محکم تر و یه بوسهی کوتاه لابه لای موهام گذاشت.
+ ششششش.....بسه دیگه تحمل نارحتیت و ندارم:(
اشکامو پاک کردم ب چشاش خیره شدمو گفتم :
- من از همون اولش عاشقت بودم ولی نتونستم بهت بگم همش تقصیر منه"):
+اشکالی نداره اصلاً تقصیر تو نیس.
محکم همدیگرو بغل کردیم و اون با پوزخندی گف:
+ من خیلی دوست دارم.
- منم خیلی دوست دارم....♡:)¡•
- دستم درد میگیره ولش کن:)
مچ دستمو ول کرد و گف:
+ چرا داری از دستم فرار میکنی؟!
- من ک فرار نکردم..
+ پس چرا ب چشام نگا نمیکنی!؟
حیچی نگفتم، با ترس و اضطراب سرمو ب آرامی بلند کردم چشام پر اشک بود:(
+ چرا داری گریه میکنی!من کار اشتباهی کردم!؟
- میدونی چیه؟همش تقصیر توعه"
+ آرهه همش تفصیر منه چون منه لعنتی بدجوری عاشقت شدم(:
- من متاسفم ولی شاید بهت ضربه بزنم و دلتو بشکم(:
یه قطره اشک از چشام سرازیر شد ولی غرورم اجازه نداد گریه کنم؛ دستشو پس زدم و ب سمت در رفتم. سوال رسا و قاطع اون باعث شد در جا متوقف شم(:"پس فقط یه کلام بگو...دوسم داری یا نه !؟"
با بغض ب گوشهای خیره شدم و حرفی نزدم.
اینبار قاطع تر سوالشو مطرح کرد:
"دوسم داری یا نه؟"
ب سمتش برگشتم و بغضم شکست و صورتم با یه قطره اشک خیس شد و گریه کردم و بهش گفتم:("همش تقصیر خودمه":)
طولی نکشید ک سراغم اومدو و محکم منو تو آغوشش گرفت؛ خودمو رها کردم و گریه هام بشدت گرفت، اونم متقابلاً حلقههای دستش رو محکم تر و یه بوسهی کوتاه لابه لای موهام گذاشت.
+ ششششش.....بسه دیگه تحمل نارحتیت و ندارم:(
اشکامو پاک کردم ب چشاش خیره شدمو گفتم :
- من از همون اولش عاشقت بودم ولی نتونستم بهت بگم همش تقصیر منه"):
+اشکالی نداره اصلاً تقصیر تو نیس.
محکم همدیگرو بغل کردیم و اون با پوزخندی گف:
+ من خیلی دوست دارم.
- منم خیلی دوست دارم....♡:)¡•
۹.۴k
۱۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.