'شوالیه'
'شوالیه'
"part 57"
ـــــــــــــــــــــــــــ
هرچی بیشتر پیش میرفتیم فضا تاریک تر میشد.همه چشماشون قرمز و براق شده بود.احساس
کردم
دارم فرو میام.به سرعت روی زمین نشستیم.همه پراکنده شدن.و
از
لا به لای درختا به سرعت باد گذشتن طوری که برگ درختا تو
هوا
پخش شد.اونا کجا رفتن.سعی کردم باتهیونگ ارتباط برقرار کنم
اما
نمیدونستم چجوری.یادم نمیومد چطور باهاش از طریق ذهن حرف
میزدم.همه رفته بودن و من تنها بین درختا ایستاده بودم.یه برگ
افتاده
رو صورتم که پسش زدم.نکنه اونا همینجور تنها ولم کردن.حتی
بکهیون؟حالا من چطور به شکل انسان برمیگشتم.خاستم صداشون
بزنم
که همون جیغ های نامفهوم از دهنم خارج شد.گوشامو باز کردم.صدای نعره های وحشتناکی تو جنگل پخش شده بود.بالهامو دورم حلقه
کردم.اینجا چه خبر بود؟بوی خون رو حس میکردم.صدای قدم
هایی
رو شنیدم وبعد صدای بکهیون:جونگکوک تو اینجایی؟
اومدم اعلام حضور کنم که جیغ زدم.پووووف چرا نمیتونستم
صحبت
کنم.بکهیون بادیدنم لبخندی زد و یه حیوون انداخت جلوم.
بکهیون:بیا اینو برای تو شکار کردم.میدونستم نمیتونی از پس شکار
بربیای.حالا سریع خونشو بنوش تا به حالت انسان تبدیل بشی.
رفتم و روی گرگی که برام شکار کرده بود نشستم و دندومامو
روی
گردنش قرار دادم.بدون اینکه حس کنم دارم خون یه گرگ کثیف
و
جنگلی رو مینوشم خون خوش مزشو کشیدم.احساس میکردم بدنم درحاله نیرو گرفتنه.ماهیچه هام درحاله سفت شدن بود.تا آخرین
قطره
خونشو مکیدم و کنار کشیدم.بکهیون بایه لگد جسد گرگ رو به
ناکجاباد
شوت کرد.
بک:خب حالا تغییر شکل بده.
این احمق نمیدونست که من نمیدونم چجوری برگردم.
بک:نگو که نمیتونی برگردی؟
کم کم سرو کله ی بقیه هم پیدا شد.در آخر تهیونگ اومد که بک
فوری
بهش گفت:جونگکوک نمیتونه تغییر شکل بده.
تهیونگ:بذار تو همین حالت بمونه از شره وز وز کردنش راحتیم.
لعنت بهت یه وز وز کردنی نشونت بدم که خودت کیف
کنی.چشمامو بستمو وسعی کردم همونجوری که تبدیل به خفاش شدم به انسان
تبدیل
بشم.باید حس کنم آدمم و میخام گردن تهیونگو بشکنم و کل
بدنشو تیکه تیکه کنم.داشتم انسان بودنو حس میکردم.میدان بیناییم نورانی
شد.قبل
اینکه چشمامو باز کنم پوزخندی کنار لبم جا خوش کرده بود.باچه
ترفند
موثری به حالت اول برگشتم.چشمامو باز کردم به قیافه ی ضایع
تهیونگ
نگاه کردم که اخم کرده بود.
من:خب داشتی میگفتی؟
بی توجه به حرفم رو به بقیه گفت:بریم دنبال جایی برای
استراحت.فردا حرکت میکنیم به سمت امپریوس.
همه دنبال تهیونگ راه افتادن.تازه یادم اومد که لختم و هیچ لباسی ندارم.دستمو رو اون ناحیه گذاشتم.که بک اومد طرفم و یه چی
داد
دستم.
ـــــــــــــــــــــــ
🌑🖤
"part 57"
ـــــــــــــــــــــــــــ
هرچی بیشتر پیش میرفتیم فضا تاریک تر میشد.همه چشماشون قرمز و براق شده بود.احساس
کردم
دارم فرو میام.به سرعت روی زمین نشستیم.همه پراکنده شدن.و
از
لا به لای درختا به سرعت باد گذشتن طوری که برگ درختا تو
هوا
پخش شد.اونا کجا رفتن.سعی کردم باتهیونگ ارتباط برقرار کنم
اما
نمیدونستم چجوری.یادم نمیومد چطور باهاش از طریق ذهن حرف
میزدم.همه رفته بودن و من تنها بین درختا ایستاده بودم.یه برگ
افتاده
رو صورتم که پسش زدم.نکنه اونا همینجور تنها ولم کردن.حتی
بکهیون؟حالا من چطور به شکل انسان برمیگشتم.خاستم صداشون
بزنم
که همون جیغ های نامفهوم از دهنم خارج شد.گوشامو باز کردم.صدای نعره های وحشتناکی تو جنگل پخش شده بود.بالهامو دورم حلقه
کردم.اینجا چه خبر بود؟بوی خون رو حس میکردم.صدای قدم
هایی
رو شنیدم وبعد صدای بکهیون:جونگکوک تو اینجایی؟
اومدم اعلام حضور کنم که جیغ زدم.پووووف چرا نمیتونستم
صحبت
کنم.بکهیون بادیدنم لبخندی زد و یه حیوون انداخت جلوم.
بکهیون:بیا اینو برای تو شکار کردم.میدونستم نمیتونی از پس شکار
بربیای.حالا سریع خونشو بنوش تا به حالت انسان تبدیل بشی.
رفتم و روی گرگی که برام شکار کرده بود نشستم و دندومامو
روی
گردنش قرار دادم.بدون اینکه حس کنم دارم خون یه گرگ کثیف
و
جنگلی رو مینوشم خون خوش مزشو کشیدم.احساس میکردم بدنم درحاله نیرو گرفتنه.ماهیچه هام درحاله سفت شدن بود.تا آخرین
قطره
خونشو مکیدم و کنار کشیدم.بکهیون بایه لگد جسد گرگ رو به
ناکجاباد
شوت کرد.
بک:خب حالا تغییر شکل بده.
این احمق نمیدونست که من نمیدونم چجوری برگردم.
بک:نگو که نمیتونی برگردی؟
کم کم سرو کله ی بقیه هم پیدا شد.در آخر تهیونگ اومد که بک
فوری
بهش گفت:جونگکوک نمیتونه تغییر شکل بده.
تهیونگ:بذار تو همین حالت بمونه از شره وز وز کردنش راحتیم.
لعنت بهت یه وز وز کردنی نشونت بدم که خودت کیف
کنی.چشمامو بستمو وسعی کردم همونجوری که تبدیل به خفاش شدم به انسان
تبدیل
بشم.باید حس کنم آدمم و میخام گردن تهیونگو بشکنم و کل
بدنشو تیکه تیکه کنم.داشتم انسان بودنو حس میکردم.میدان بیناییم نورانی
شد.قبل
اینکه چشمامو باز کنم پوزخندی کنار لبم جا خوش کرده بود.باچه
ترفند
موثری به حالت اول برگشتم.چشمامو باز کردم به قیافه ی ضایع
تهیونگ
نگاه کردم که اخم کرده بود.
من:خب داشتی میگفتی؟
بی توجه به حرفم رو به بقیه گفت:بریم دنبال جایی برای
استراحت.فردا حرکت میکنیم به سمت امپریوس.
همه دنبال تهیونگ راه افتادن.تازه یادم اومد که لختم و هیچ لباسی ندارم.دستمو رو اون ناحیه گذاشتم.که بک اومد طرفم و یه چی
داد
دستم.
ـــــــــــــــــــــــ
🌑🖤
۳۱۹
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.