حسادت دازای🗿 ² (حسادت اوسامو)
واسه میا عکس پیدا نکردم🤦♀️ اسلاید دوم
وقتی رفتیم خونه خیلی خسته شده بودیم،منم چون افتاده بودم زمین یه کوچولو پام کبود شده بود،اینو وقتی فهمیدم که داشتم لباسم رو عوض میکردم،
+ دازاییی من میرم یچیزی درست بوکونوم👍
ـ باشع👌🫠
ویو نویسنده مطالب مهم*
ا.ت و دازای از بچگی دوستان صمیمی بودن و یه زمان هم تو رابطه بودن( نه از اون رابطه های هنتای)
ولی وقتی میا= اسم ا.ت از این به بعد ) فهمید دازای آدم کشته و خیلی بی رحمه(هوییی تمههه) کم کم از دازای متنفر شد ولی هنوزم دوسش داره ولی نبخشیدتش👍🗿
پایان حرف های مهم*
. میا+
.دازای ـ /,-
+ دازیییی نودل حاضرع
- ممنون* با بی حوصلگی*
+ چیشده کوچولو ؟ چرا ناراحتی✨🫠
ـ هو هو هو *سرفه/ پریدن غذا به گلوش🗿🚬
میا دست پاچه و آب دادن به دازای🤡🔪
خندیدن دازای و غش کردنش🤣🤣🤣
میا:🗿🚬💢🔪
- فک کن هم قد چویا باشی به من بگی کوچولووو🤣
+ من از چویا بلند ترم 👁️👄👁️😐
- بیا غذا مونو بخوریم🥳
زینگ زینگ
ـ اههه کیـ- به خوشکی شانس کونیکیدا😨
ال.؟
# سلام گوشیو بزن رو بلندگو( اسپیکر هر کوفتی)
زدن*
+سلام
# سلام،بچه ها قرارع عضو جدیدی بیاد فردا ساعت دو ظهر
تو ی احمق هم باید باشی،میا چان تو مأموری که بهش آموزش بدی
- باش
# بای
ویو دازای
بعد از تماس کونیکیدا متوجه شدم که میا استرس گرفت و داره با غذاش بازی میکنه ،پس بعد از اینکه غذا خورد و منم اورثینک هام تموم شد که کی میتونه باشه رفتم پیش میا تا
میز رو جمع کنیم..
+دا.ز..ای؟
- بله؟
+ خیلی استرس دارم🥲🤦♀️
دازای میا رو از پشت بغل کرد و گفت
- نگران نباش تو بهترین مأموری هستی که من دیدم
+ ممنونمممم💜💫
میا برگشت و دازای رو بغل کرد🫂🫠
چند مین بعد
- دیره بریم بخابیم
+ باشه
هر کدوم به سمت اتاق هاشون رفتن و منتظر فردا شدن
دازای تو فکر
میا موقع شام از اون پسر کو- که تو فروشگاه بود حرف زد
آخه چرا باید از اون خوشش بیادددد🗿💢💢
فردا صبح تو آژانس
+ بلخرع ریسیدمومو
اومدن عضو جدید
ـ چییی؟ همین پسر دیروزه
وقتی رفتیم خونه خیلی خسته شده بودیم،منم چون افتاده بودم زمین یه کوچولو پام کبود شده بود،اینو وقتی فهمیدم که داشتم لباسم رو عوض میکردم،
+ دازاییی من میرم یچیزی درست بوکونوم👍
ـ باشع👌🫠
ویو نویسنده مطالب مهم*
ا.ت و دازای از بچگی دوستان صمیمی بودن و یه زمان هم تو رابطه بودن( نه از اون رابطه های هنتای)
ولی وقتی میا= اسم ا.ت از این به بعد ) فهمید دازای آدم کشته و خیلی بی رحمه(هوییی تمههه) کم کم از دازای متنفر شد ولی هنوزم دوسش داره ولی نبخشیدتش👍🗿
پایان حرف های مهم*
. میا+
.دازای ـ /,-
+ دازیییی نودل حاضرع
- ممنون* با بی حوصلگی*
+ چیشده کوچولو ؟ چرا ناراحتی✨🫠
ـ هو هو هو *سرفه/ پریدن غذا به گلوش🗿🚬
میا دست پاچه و آب دادن به دازای🤡🔪
خندیدن دازای و غش کردنش🤣🤣🤣
میا:🗿🚬💢🔪
- فک کن هم قد چویا باشی به من بگی کوچولووو🤣
+ من از چویا بلند ترم 👁️👄👁️😐
- بیا غذا مونو بخوریم🥳
زینگ زینگ
ـ اههه کیـ- به خوشکی شانس کونیکیدا😨
ال.؟
# سلام گوشیو بزن رو بلندگو( اسپیکر هر کوفتی)
زدن*
+سلام
# سلام،بچه ها قرارع عضو جدیدی بیاد فردا ساعت دو ظهر
تو ی احمق هم باید باشی،میا چان تو مأموری که بهش آموزش بدی
- باش
# بای
ویو دازای
بعد از تماس کونیکیدا متوجه شدم که میا استرس گرفت و داره با غذاش بازی میکنه ،پس بعد از اینکه غذا خورد و منم اورثینک هام تموم شد که کی میتونه باشه رفتم پیش میا تا
میز رو جمع کنیم..
+دا.ز..ای؟
- بله؟
+ خیلی استرس دارم🥲🤦♀️
دازای میا رو از پشت بغل کرد و گفت
- نگران نباش تو بهترین مأموری هستی که من دیدم
+ ممنونمممم💜💫
میا برگشت و دازای رو بغل کرد🫂🫠
چند مین بعد
- دیره بریم بخابیم
+ باشه
هر کدوم به سمت اتاق هاشون رفتن و منتظر فردا شدن
دازای تو فکر
میا موقع شام از اون پسر کو- که تو فروشگاه بود حرف زد
آخه چرا باید از اون خوشش بیادددد🗿💢💢
فردا صبح تو آژانس
+ بلخرع ریسیدمومو
اومدن عضو جدید
ـ چییی؟ همین پسر دیروزه
۹۵۱
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.