دلقک سایکوپات
دلقک سایکوپات
Part۹
چشمامو با دستم مالیدم تا بتوانم به اون حجم زیاد از نور خورشید عادت کنم، به پشت سرم برگشتم نگاه کردم و مینهو رو دیدم که مثل یه بچه خرگوش کیوت خوابیده ،لبخند مادرانه ای بهش زدم و از توی بغلش بیرون اومدم تا بتوانه راحت تر بخوابه ، بعدش به سمت دستشویی رفتم و کار های لازمو انجام دادمو از دستشویی خارج شدم، به سمت آشپزخونه حرکت کردم ، و شروع کردم به صبحونه درست کردن بعد از ۳۰ دقیقه صبحونه حاضر شد و منم رفتم تا مینهو رو بیدار کنم، به سمتش رفتم
و پیشونیشو بوسیدم
+عشقم بلند شو بیا صبحونه(آروم و مهربون)
_هوممم ۱۰ دقیقه ی دیگه لطفا
+عزیزم صبحونه سرد میشه آخه
_باشه میام الان (با لحن خواب آلود و چشمای بسته)
+آفرین پاشو دستو صورتتو بشور بیا
_هومم باشه
لینو خمیازه ای کشید و به بدنش کش و قوسی داد تا خستگیش از بین بره، از جاش بلند شد و به سمت دستشویی رفت، تو هم از این موقعیت استفاده کردیو میزیو چیدی، بعد از خوردن صبحونه مینهو گفتش که باید بره بیرون یسری کارهایی داره و حدودا ۴ ساعت دیگه برمیگرده و رفت ، بعد از رفتنش به سمت گوشیت رفتی و یه وقت دکتر روانپزشک گرفتی میخواستی بدونی که این حس و نیاز شدید به خون دقیقا چه کوفتیه تا بتوانی درمانش کنی و انقدر به خودت و دیگران آسیب نزنی دکتر برای ساعت ۱۱ ظهر بهت وقت داده بود و الان ساعت ۱۰:۳۰ بود ، به سمت اتاق رفتی و لباستو پوشیدی و به سمت بیرون خونه حرکت کردی....
ادامه دارد
Part۹
چشمامو با دستم مالیدم تا بتوانم به اون حجم زیاد از نور خورشید عادت کنم، به پشت سرم برگشتم نگاه کردم و مینهو رو دیدم که مثل یه بچه خرگوش کیوت خوابیده ،لبخند مادرانه ای بهش زدم و از توی بغلش بیرون اومدم تا بتوانه راحت تر بخوابه ، بعدش به سمت دستشویی رفتم و کار های لازمو انجام دادمو از دستشویی خارج شدم، به سمت آشپزخونه حرکت کردم ، و شروع کردم به صبحونه درست کردن بعد از ۳۰ دقیقه صبحونه حاضر شد و منم رفتم تا مینهو رو بیدار کنم، به سمتش رفتم
و پیشونیشو بوسیدم
+عشقم بلند شو بیا صبحونه(آروم و مهربون)
_هوممم ۱۰ دقیقه ی دیگه لطفا
+عزیزم صبحونه سرد میشه آخه
_باشه میام الان (با لحن خواب آلود و چشمای بسته)
+آفرین پاشو دستو صورتتو بشور بیا
_هومم باشه
لینو خمیازه ای کشید و به بدنش کش و قوسی داد تا خستگیش از بین بره، از جاش بلند شد و به سمت دستشویی رفت، تو هم از این موقعیت استفاده کردیو میزیو چیدی، بعد از خوردن صبحونه مینهو گفتش که باید بره بیرون یسری کارهایی داره و حدودا ۴ ساعت دیگه برمیگرده و رفت ، بعد از رفتنش به سمت گوشیت رفتی و یه وقت دکتر روانپزشک گرفتی میخواستی بدونی که این حس و نیاز شدید به خون دقیقا چه کوفتیه تا بتوانی درمانش کنی و انقدر به خودت و دیگران آسیب نزنی دکتر برای ساعت ۱۱ ظهر بهت وقت داده بود و الان ساعت ۱۰:۳۰ بود ، به سمت اتاق رفتی و لباستو پوشیدی و به سمت بیرون خونه حرکت کردی....
ادامه دارد
۲.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.