نقاب
نقاب
P⁶
هر ازگاهی سرم رو از گوشه ماشین بیرون میآوردم تا صحنه که جلوم داشت رخ میداد رو زیر چشم کنم،دوباره...انگار منتظر اومدن من بود و حادثه اول فقط چیزی بود تا منو به اینجا بکشونه.
با زنگ خوردن گوشیم،دست سالمم دنبالش گشت که بالاخره تو جیب شلوارم پیداش کردم،با دیدن شماره روی صفحه گوشی حیرتزده شدم،کی میتونست باشه،شماره ناشناس!
ناله ریزی واسه درد بازوم از میان لب های خشکیدهام بیرون شد،دوباره و دوباره به صفحه گوشی که پشتهم زنگ میخورد نگاه کردم،زمانیکه فهمیدم فردی که داره زنگ میزنه،دست بردار نیست،جواب داد.
چایرین:بله!!!!
چشمام رو از درد بازوم که بیشتر از قبل شده بود محکم بستم،صدای فردی آشنایی به گوشم خورد،خودشه،همون روانی!
_:مشتاق دیدار کارآگاه چایرین
لبخند که از صدا زدن اسم زد رو تونستم از پشت گوشی بیفهمم..متقابل با دردی که داشتم لبخند زدم،
چایرین:مشتاق دیدار،بیمار روانی.
_:از سورپرایز که واست آماده کردم خوشت نیومد...
چایرین:فازت رو نمیفهمم مگه چی باعث شده که اینقدر پَست به دنیا بیایی،دلیل اینکارت چیه؟؟آخه چرا اون بچهها که دست چپ و راستشون رو نمیتوانن تشخیص بده باید قربانی بشه!
_:این شروع بازیه نمیخوام بازی برات خسته کن باشه،اون بچهها دشمن منه از کوچک و بزرگتون،همهتون رو از بین میبرم...
صدای قهقهه که بعد از اتمام جملهاش رو زد منو بیشتر عصبی کرد.
چایرین:تو کیِ دیگه!از کجا پیدات شد؟انگیزهت چیه!چی باعث شده به یه روانی تبدیل بشی؟
_:کابوس شبانهتون،طعم تلخ کیک شکلاتیتون!ناراحتی هر ثانیهتون،بیخوابی شبانهتون،درد که باعث نابودیتون بشه من اینم.
تکتک حرفاش رو با عصبانیت بیان کرد و تماس رو بعد از تموم شدن حرفش قطع کرد!با قطع شدن تماس صدای شلیک هم کمتر و کمتر شد تا دیگه هیچ صدای به گوش نرسید.
رد شنیدن ماشینشون به همراه صدای شلیکهای هوایی به گوش میرسید.
با کمک گرفتن از ماشین بلند شدم و به ماشینهای که پشت سرهم رد میشد نگاه کردم،حتی ما نمیتونستیم مانعشون بشیم،این رقتانگیز بود..
با هر تیر کشیدن بازوم صدای نالهام بلندتر میشد،دستم و روی زخمم گذاشتم و به سمت افسرهای که تو خون غرق بودند و برای درد که داشتن کمک میخواستن و ناله میکردن،بیسمم رو برداشتم و با روشن کردنش گفتم
چایرین:کسیم زنده مونده!!
با رسیدن هوسوک و ریوجین که هردو اسلحهشون تو دستشون بود و به سمتم میدوید.
خوشحال بودم که حداقل اونارو چیزی نشده.
هردو روبروم توقف کردن و با نگاه به زخمم حیرتزده پرسیدن
هوسوک:کارآگاه نام!!
پارچه سفید رنگیو از جیبش بیرون آورد و خواست روی زخمم ببنده که مانع شدم
چایرین:من خوبم به بقیه رسیدگی کنین
ضعف شدیدی برای خونریزی داشتم،ايستادن برام سخت بود و هرلحظه پام خم میشد.
ریوجین:تو خوب نیستی...!
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
من به قولم عمل کردم و از شمام میخوام برای پارت بعد شرطهارو برسونین
۳۰کامنت
۳۰لایک
P⁶
هر ازگاهی سرم رو از گوشه ماشین بیرون میآوردم تا صحنه که جلوم داشت رخ میداد رو زیر چشم کنم،دوباره...انگار منتظر اومدن من بود و حادثه اول فقط چیزی بود تا منو به اینجا بکشونه.
با زنگ خوردن گوشیم،دست سالمم دنبالش گشت که بالاخره تو جیب شلوارم پیداش کردم،با دیدن شماره روی صفحه گوشی حیرتزده شدم،کی میتونست باشه،شماره ناشناس!
ناله ریزی واسه درد بازوم از میان لب های خشکیدهام بیرون شد،دوباره و دوباره به صفحه گوشی که پشتهم زنگ میخورد نگاه کردم،زمانیکه فهمیدم فردی که داره زنگ میزنه،دست بردار نیست،جواب داد.
چایرین:بله!!!!
چشمام رو از درد بازوم که بیشتر از قبل شده بود محکم بستم،صدای فردی آشنایی به گوشم خورد،خودشه،همون روانی!
_:مشتاق دیدار کارآگاه چایرین
لبخند که از صدا زدن اسم زد رو تونستم از پشت گوشی بیفهمم..متقابل با دردی که داشتم لبخند زدم،
چایرین:مشتاق دیدار،بیمار روانی.
_:از سورپرایز که واست آماده کردم خوشت نیومد...
چایرین:فازت رو نمیفهمم مگه چی باعث شده که اینقدر پَست به دنیا بیایی،دلیل اینکارت چیه؟؟آخه چرا اون بچهها که دست چپ و راستشون رو نمیتوانن تشخیص بده باید قربانی بشه!
_:این شروع بازیه نمیخوام بازی برات خسته کن باشه،اون بچهها دشمن منه از کوچک و بزرگتون،همهتون رو از بین میبرم...
صدای قهقهه که بعد از اتمام جملهاش رو زد منو بیشتر عصبی کرد.
چایرین:تو کیِ دیگه!از کجا پیدات شد؟انگیزهت چیه!چی باعث شده به یه روانی تبدیل بشی؟
_:کابوس شبانهتون،طعم تلخ کیک شکلاتیتون!ناراحتی هر ثانیهتون،بیخوابی شبانهتون،درد که باعث نابودیتون بشه من اینم.
تکتک حرفاش رو با عصبانیت بیان کرد و تماس رو بعد از تموم شدن حرفش قطع کرد!با قطع شدن تماس صدای شلیک هم کمتر و کمتر شد تا دیگه هیچ صدای به گوش نرسید.
رد شنیدن ماشینشون به همراه صدای شلیکهای هوایی به گوش میرسید.
با کمک گرفتن از ماشین بلند شدم و به ماشینهای که پشت سرهم رد میشد نگاه کردم،حتی ما نمیتونستیم مانعشون بشیم،این رقتانگیز بود..
با هر تیر کشیدن بازوم صدای نالهام بلندتر میشد،دستم و روی زخمم گذاشتم و به سمت افسرهای که تو خون غرق بودند و برای درد که داشتن کمک میخواستن و ناله میکردن،بیسمم رو برداشتم و با روشن کردنش گفتم
چایرین:کسیم زنده مونده!!
با رسیدن هوسوک و ریوجین که هردو اسلحهشون تو دستشون بود و به سمتم میدوید.
خوشحال بودم که حداقل اونارو چیزی نشده.
هردو روبروم توقف کردن و با نگاه به زخمم حیرتزده پرسیدن
هوسوک:کارآگاه نام!!
پارچه سفید رنگیو از جیبش بیرون آورد و خواست روی زخمم ببنده که مانع شدم
چایرین:من خوبم به بقیه رسیدگی کنین
ضعف شدیدی برای خونریزی داشتم،ايستادن برام سخت بود و هرلحظه پام خم میشد.
ریوجین:تو خوب نیستی...!
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
من به قولم عمل کردم و از شمام میخوام برای پارت بعد شرطهارو برسونین
۳۰کامنت
۳۰لایک
۱.۵k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.