Sweet sin
تهیونگ که با یونگی تنها مونده بود با بهت به جای خالی جونگکوک خیره شده بود و چیزی نمیگفت..
چی باعث شده بود که این پسر اینقد زود تصمیم بگیره که باهاش سرد رفتار بکنه و صمیمی نباشه؟
ساعتی پیش باهمدیگه صمیمی بودن ولی جونگکوک سرد شد، درست زمانی که به نقطه ای زل زده بود و فکر میکرد..
تموم افکارش با صدای یونگی داغون شد.
_ چرا اینکارو کردن؟
تهیونگ که هنوز درگیر این بود که چرا رفتار جونگکوک عوض شد بی توجه بهش بلند شد و به سمت اتاقش رفت، ولی با گرفته شدن بازوش توسط یونگی ایستاد.
_ تهیونگا کجا میری؟
تهیونگ حتی بهش نگاه نکرد و جوابشو کوتاه داد.
_ خوابم میاد.
یونگی بازوش رو ول کرد و خودشهم به اتاقش رفت و تهیونگ نیز وارد اتاقش شد.
این پسر بچه چی داشت که اینقد ذهنشو درگیرش کرده بود؟
یا اصلا چرا طرحشو کشیده بود؟ به خاطر زیباییش؟ یا به خاطر اینکه فقط قلبش اینو میخواست؟
پاکت سیگارش رو از روی میز برداشت و اتاقش رو ترک کرد..
***
پشت بوم نشسته بود و به ستارگان آسمون تیره نگاه میکرد..
پک عمیقی به سیگارش زد و آه بغض داری کشید.
_ نباید بهت دل بدم پسر بچه خوشگل.
حق با اون بود. نبود؟ دوست داشتن پسری مثل جونگکوک قطعا بزرگترین اشتباهی بود که میتونست تو زندگیش مرتکب بشه..
شاید درستش این بود که بره و بهش اعتراف کنه.. اعتراف کنه تموم عشق پاکی که نسبت بهش داره.
ولی چنین چیزی برای رئیس یه باند مافیا سخت بود.. چیزی مثل شکستن غرورش در براربر پسری که از خودش چند سال کوچکتر بود.
پک عمیق دیگه ای به سیگارش زد و دودشو تو ریه هاش نگهداشت و پس از ثانیه ای فوتش کرد.
با شنیدن صدای قدم های آشنا لبخند تلخی زد و سیگارشو خاموش کرد و پرتش کرد پایین.
سیگار دیگه ای لای لبهاش گذاشتم و با فندکش روشنش کرد.
یونگی پیشش نشست و آهی کشید.
_ داری به جونگکوک فکر میکنی؟
تهیونگ پوزخندی زد و جوابی نداد.
_ حق داری! شاید اگه توهم از من میپرسیدی به جیمین فکر میکنم یا نه، نمیتونستم جواب بدم.
تهیونگا؟
_هوم؟
_ دنیا چرا اینقد بیرحمه؟ چرا باید عاشق آدمای اشتباهی تو زندگیمون بشیم؟
تهیونگ آه بغض داری کشید و جواب داد:
_ دنیا قشنگیای خودشو هم داره.. ولی ما فقط بدبختیاش نسیبمون میشه..
هردو میدونستن که اعتراف کردنشون و شکل گرفتن رابطه ای بین خودشون و پسرای کوچکتر از خودشون مطمعننا مشکلات بدتر و بزرگتری به وجود میاد..
شاید روزی اومد که جونگکوک برای اعتراف پیش قدم شد و رابطه زیبا و شیرینی بینشون شکل گرفت..شایدم دشمنی منتظر پیدا کردن نقطه ضعف رئیس این باند بود..
____
بوی سیگار شکلاتیت و تن لعنتیت هر عاقلی رو دیوونه میکرد.. من دیوونه ای بودم که بهت دلباخته بود ولی نزدیکت بودن یکی از خطرناکترین کابوسم بود.
" جئون جونگکوک ۳ جولای ۱۹۸۲ "
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.