𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹⁶
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹⁶
chapter②
(اگه غلط املایی داره ببخشید)
تهیونگ: من پیامتو خوندم و یه جورایی نظرم.... عوض شده
ات: واقعا؟!*ذوق*
تهیونگ: اوهوم.... لازم نبود بیای
ات: خب میدونی من به کوک دروغ گفتم.... گفتم که با دوستم رفتم بیرون الان هم ساعت ۱۱ شبه..... برات یه اسنپ گرفتم میشه مستقیم بری خونه؟*بغض*
تهیونگ: خودم پیاده میرم تو با اسنپ برو
ات: مطمئنی؟
تهیونگ: آره
ات: باشه پس پنج دقیقه دیگه....
تهیونگ: میخوام فراموشت کنم و از دوست داشتنت دست بردارم
ات: اگه به نفع خودته اشکالی نداره
تهیونگ: شاید یکم سخت باظه و طول بکشه تا فراموشت کنم ولی بابت همه چیز معذرت میخوام و ممنونم
ات: منم همینطور *ناراحت*
با بلند شدنش منم از جام بلند شدم و لباسمو تکون دادم....
هوا کاملا بر خلاف دیروز زود تر تاریک شد....
تا زمانی که اسنپ برسه تهیونگ کنارم وایستاد و بعد از رسیدن اسنپ.... آروم بغلش کردم و سواراسنپ شدم.... از پشت شیشه دستی بهش تکون دادم و با لبخندش اسنپ هم حرکت کرد....
وای بازم یادم رفت سیمکارتو بهش بدم.....
تا زمانی که برسیدم به حرفاش و پیاماش فکر میکردم و سیمکارت تو دستمو انگولک میکردم....
بعد از رسیدن، یه چند وون نو به راننده دادم و وارد عمارت شدم......
نمیخواستم کوک صورت قرمز گریونم رو ببینه برای همین دم در با چند تیکه و قلم وسایل آرایشی تو کیف رو دوشیم، میکاپ عجیب و ملایمی از سر قرمز بودنم کردنم و رفتم تو پذیرایی.....
یکی از خدمتکارا میو رو تو بغلش گرفته و چون میو تازه به دنیا اومده و ظریف تر از بقیه گربه هاست، با شیشه شیر مخصوصی به میو شیر مخصوص گربه میداد....
بدو بدو به سمت میو رفتم و سرشو ناز کردم.....
و کوک رو روبه روم با خشم خالص، بینی صورتی و آبریزش بینی دیدم....
از قیافش خندم گرفته بود!
کوک: کل خونه پر از پشم و پیل این گربه هست ریده تو اعصابم*بلند. کیوت*
ات:*خنده بلند*
کوک:بعدشم تو روی پل هان چیکار میکردی؟*بلند. غر*
با حرفش خنده از رو لبم پرید....
ات: تو.... از کجا میدونی؟*مشکوک*
کوک: عاممم خب *کوک تو ذهنش: گند زدم*
ات: خب؟!
کوک: فکر کنم چشم سومم فعال شده*خنده ضایع*
ات: منم باور کردم*پوکر*
chapter②
(اگه غلط املایی داره ببخشید)
تهیونگ: من پیامتو خوندم و یه جورایی نظرم.... عوض شده
ات: واقعا؟!*ذوق*
تهیونگ: اوهوم.... لازم نبود بیای
ات: خب میدونی من به کوک دروغ گفتم.... گفتم که با دوستم رفتم بیرون الان هم ساعت ۱۱ شبه..... برات یه اسنپ گرفتم میشه مستقیم بری خونه؟*بغض*
تهیونگ: خودم پیاده میرم تو با اسنپ برو
ات: مطمئنی؟
تهیونگ: آره
ات: باشه پس پنج دقیقه دیگه....
تهیونگ: میخوام فراموشت کنم و از دوست داشتنت دست بردارم
ات: اگه به نفع خودته اشکالی نداره
تهیونگ: شاید یکم سخت باظه و طول بکشه تا فراموشت کنم ولی بابت همه چیز معذرت میخوام و ممنونم
ات: منم همینطور *ناراحت*
با بلند شدنش منم از جام بلند شدم و لباسمو تکون دادم....
هوا کاملا بر خلاف دیروز زود تر تاریک شد....
تا زمانی که اسنپ برسه تهیونگ کنارم وایستاد و بعد از رسیدن اسنپ.... آروم بغلش کردم و سواراسنپ شدم.... از پشت شیشه دستی بهش تکون دادم و با لبخندش اسنپ هم حرکت کرد....
وای بازم یادم رفت سیمکارتو بهش بدم.....
تا زمانی که برسیدم به حرفاش و پیاماش فکر میکردم و سیمکارت تو دستمو انگولک میکردم....
بعد از رسیدن، یه چند وون نو به راننده دادم و وارد عمارت شدم......
نمیخواستم کوک صورت قرمز گریونم رو ببینه برای همین دم در با چند تیکه و قلم وسایل آرایشی تو کیف رو دوشیم، میکاپ عجیب و ملایمی از سر قرمز بودنم کردنم و رفتم تو پذیرایی.....
یکی از خدمتکارا میو رو تو بغلش گرفته و چون میو تازه به دنیا اومده و ظریف تر از بقیه گربه هاست، با شیشه شیر مخصوصی به میو شیر مخصوص گربه میداد....
بدو بدو به سمت میو رفتم و سرشو ناز کردم.....
و کوک رو روبه روم با خشم خالص، بینی صورتی و آبریزش بینی دیدم....
از قیافش خندم گرفته بود!
کوک: کل خونه پر از پشم و پیل این گربه هست ریده تو اعصابم*بلند. کیوت*
ات:*خنده بلند*
کوک:بعدشم تو روی پل هان چیکار میکردی؟*بلند. غر*
با حرفش خنده از رو لبم پرید....
ات: تو.... از کجا میدونی؟*مشکوک*
کوک: عاممم خب *کوک تو ذهنش: گند زدم*
ات: خب؟!
کوک: فکر کنم چشم سومم فعال شده*خنده ضایع*
ات: منم باور کردم*پوکر*
۱۵.۳k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.