پارت = ۵
اوا با جدیت یه قدم برداشت و گفت :
+ ما بچه نیستیم ، و
میخواستم باز حرف بزنم که اما منو کشید عقب ، برگشتم سمتش .
+چیه ؟
^اوا اینجا خودتو یکم کنترل کن، فکنم اینجا جای درستی باشه ، همین که خفتمون نکردن خیلیه .
اوا سرشو به چپ و راست تکون داد و پوفی کشد.
# مطمعنی ؟
÷ا..............
# باشه .
گوشیشو گذاش تو جیبشو برگشت سمت ما .
# دنبالم بیاین .
یکی از بادیگارد ها در رو باز کرد ، اول از همه اون پسر وارد شد و بعد ما پشت سرش .
واییییییی !! چقدر رنگای مختلفی از هر طرف به چشم چالمون میخورد . برای همین بود که از مهمونی و بار خوش نمییومد، چون خیلی شلوغ ، پر نور و پر سر و صدا بود البته یه دلیل دیگه هم داشت ، نمیخواستم انقدر مست کنم که فرداش خونه ی یکی پاشم که ندونم کجام و طرف بهم بگه : تو مادر بچه هامی .
حتی فکردن بهشم باعث لرزه به تنم میشه .
تو این فکرا بودم که متوجه اما شدم بازومو فشار داد و گفت
^چطور ادمایی که اینجان کور رنگی نمیگیرن ، همین الان که فقط ۲ دقیقه اینجاییم ۵ درصد از بینایی چشم رو از دست دادم ، حق داشتی کتابخونه و جنگل خیلی بهترن .
چن سال پیش اما خیلی گیر داده بود که بریم بار یا به مهمونی امیلی بریم ، من دوست نداشتم پس بجاش بردمش یه رستوران جنگلی اون موقع ناراحت بود ولی الان خوشحالم که نظرش عوض شده .
تو این راهی که داشتیم میرفتیم بیشتر افراد نگاهمون میکردن فکنم به خاطر لباس غیر رسمی بود که پوشیده بودیم .
^لباسمون همچینم بد نیستا .
بعد نگاهی کلی به خودش کرد ، انگار نظرش عوض شده باشه ادامه داد .
^نظرم عوض شد خیلی بده .
+اما ما برای مهمونی و خوشگذرونی نیومدیم اینجا، اصلا برام سواله تون این هوا سردشون نمیشه؟
پاییز بود ولی هوا نسبتا سرد بود .
ادامه دارد .....
+ ما بچه نیستیم ، و
میخواستم باز حرف بزنم که اما منو کشید عقب ، برگشتم سمتش .
+چیه ؟
^اوا اینجا خودتو یکم کنترل کن، فکنم اینجا جای درستی باشه ، همین که خفتمون نکردن خیلیه .
اوا سرشو به چپ و راست تکون داد و پوفی کشد.
# مطمعنی ؟
÷ا..............
# باشه .
گوشیشو گذاش تو جیبشو برگشت سمت ما .
# دنبالم بیاین .
یکی از بادیگارد ها در رو باز کرد ، اول از همه اون پسر وارد شد و بعد ما پشت سرش .
واییییییی !! چقدر رنگای مختلفی از هر طرف به چشم چالمون میخورد . برای همین بود که از مهمونی و بار خوش نمییومد، چون خیلی شلوغ ، پر نور و پر سر و صدا بود البته یه دلیل دیگه هم داشت ، نمیخواستم انقدر مست کنم که فرداش خونه ی یکی پاشم که ندونم کجام و طرف بهم بگه : تو مادر بچه هامی .
حتی فکردن بهشم باعث لرزه به تنم میشه .
تو این فکرا بودم که متوجه اما شدم بازومو فشار داد و گفت
^چطور ادمایی که اینجان کور رنگی نمیگیرن ، همین الان که فقط ۲ دقیقه اینجاییم ۵ درصد از بینایی چشم رو از دست دادم ، حق داشتی کتابخونه و جنگل خیلی بهترن .
چن سال پیش اما خیلی گیر داده بود که بریم بار یا به مهمونی امیلی بریم ، من دوست نداشتم پس بجاش بردمش یه رستوران جنگلی اون موقع ناراحت بود ولی الان خوشحالم که نظرش عوض شده .
تو این راهی که داشتیم میرفتیم بیشتر افراد نگاهمون میکردن فکنم به خاطر لباس غیر رسمی بود که پوشیده بودیم .
^لباسمون همچینم بد نیستا .
بعد نگاهی کلی به خودش کرد ، انگار نظرش عوض شده باشه ادامه داد .
^نظرم عوض شد خیلی بده .
+اما ما برای مهمونی و خوشگذرونی نیومدیم اینجا، اصلا برام سواله تون این هوا سردشون نمیشه؟
پاییز بود ولی هوا نسبتا سرد بود .
ادامه دارد .....
۱.۶k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.