عاشق شدن part⁸
گفتم یکم اذیتش کنم پس بهش نگفتم تهیونگ دوس پسرم نیس
ا.ت:خب به تو چه چرا باید بهت میگفتم
شینا:واقعا که من قهرم😒
ا.ت:حالا قهر نکن شوخی کردم
شینا:پس چرا نگفتی
ا.ت:وقت نشد خب تازه باهم دوس شدیم
شینا:هااااا اوک بریم بخوابیم که فردا باید بریم سرکار
رفتیم خوابیدیم
صبح بیدار شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم
شینا رو بیدار کردم صبحونه خوردیم و رفیتم آماده بشیم من یه لباس کیوت پوشیدم(اسلایداول) و یهو صدای شینا اومد که از طبقه پایین داد زد و گفت
شینا:نایون میاد دنبالم با اون میرم سرکار*داد
ا.ت:بااااشششه*داد
شینا رفت منم گوشیمو برداشتمو راه افتادم به سمت کافی شاپ وارد کافه شدم
که دیدم تهیونگ روی میز نزدیک صندوق نشسته با دیدنش یه لبخند کوچولویی رو لبام نشست و راه افتادم سمت میز تهیونگ که...
ویو تهیونگ
صبح پاشدم لباس ساده ای پوشیدم که برم کافه تا ا.تو ببینم رفتم نشستم روی یه میز که نزدیک صندوق بود تقریبا نیم ساعتی گذشت که بعدش دیدم ا.ت داره با لبخند میاد سمتم بهش گفتم
تهیونگ:سلام ا.ت بیا بشین
ا.ت:سلام،،،اوک
و اومدم نشست پیشم
تهیونگ:خب دوست دختر عزیزم چطوره *خنده😅
ا.ت:خوبم عشقم*خنده😁
که یهو....
ویو ا.ت
داشیم مسخره بازی در میآوردیم که یهو دیدیم یکی از پشتمون زد زیر خنده اون شینا بود
شینا:واییییییییییی خدااااااا*خنده🤣
ا.ت:شینا تو مگه نرفتی سرکار؟
تهیونگ:سلام ،،شینا راستش...
ا.ت:چرا مزاحم منو دوس پسرم شدی هااااا
تهیونگ:هاااا*تعجب
ببخشید تاخیر داشتم 😊😕
لایک و کامنت فراموش نشود❤️❤️👍
ا.ت:خب به تو چه چرا باید بهت میگفتم
شینا:واقعا که من قهرم😒
ا.ت:حالا قهر نکن شوخی کردم
شینا:پس چرا نگفتی
ا.ت:وقت نشد خب تازه باهم دوس شدیم
شینا:هااااا اوک بریم بخوابیم که فردا باید بریم سرکار
رفتیم خوابیدیم
صبح بیدار شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم
شینا رو بیدار کردم صبحونه خوردیم و رفیتم آماده بشیم من یه لباس کیوت پوشیدم(اسلایداول) و یهو صدای شینا اومد که از طبقه پایین داد زد و گفت
شینا:نایون میاد دنبالم با اون میرم سرکار*داد
ا.ت:بااااشششه*داد
شینا رفت منم گوشیمو برداشتمو راه افتادم به سمت کافی شاپ وارد کافه شدم
که دیدم تهیونگ روی میز نزدیک صندوق نشسته با دیدنش یه لبخند کوچولویی رو لبام نشست و راه افتادم سمت میز تهیونگ که...
ویو تهیونگ
صبح پاشدم لباس ساده ای پوشیدم که برم کافه تا ا.تو ببینم رفتم نشستم روی یه میز که نزدیک صندوق بود تقریبا نیم ساعتی گذشت که بعدش دیدم ا.ت داره با لبخند میاد سمتم بهش گفتم
تهیونگ:سلام ا.ت بیا بشین
ا.ت:سلام،،،اوک
و اومدم نشست پیشم
تهیونگ:خب دوست دختر عزیزم چطوره *خنده😅
ا.ت:خوبم عشقم*خنده😁
که یهو....
ویو ا.ت
داشیم مسخره بازی در میآوردیم که یهو دیدیم یکی از پشتمون زد زیر خنده اون شینا بود
شینا:واییییییییییی خدااااااا*خنده🤣
ا.ت:شینا تو مگه نرفتی سرکار؟
تهیونگ:سلام ،،شینا راستش...
ا.ت:چرا مزاحم منو دوس پسرم شدی هااااا
تهیونگ:هاااا*تعجب
ببخشید تاخیر داشتم 😊😕
لایک و کامنت فراموش نشود❤️❤️👍
۵.۱k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.