خواهر گمشده *
پارت ۱۴ *
باجی : من ضعیف نیستم من دوستامو دارم و حالا هم خواهرمو
لبخند* کازوتورا حالا داد*
کازوتورا اون طرف با میله میزنه تو سرش ولی نه خیلی محکم پدرش روی زمین میوفته کازوتورا یغه ی پدر باجی رو میگیره بگو اون حلقه چجوری باز میشه وگرنه جوری میزنمت که بمیری
مرد: خیلی خوب ... سرفه * باشه اون دکمه رو بزن لبخند*
میتسویا دکمه رو فشار میده همون لحظه حلقه قفل میشه و شوکر فعال میشه کیوسا از شدت درد جیغ بلندی میکشه باجی میدونه طرفش و سعی میکنه حلقه رو باز کنه ولی کیوسا تقلا میکرد نمیزاشت برا همین دراکن پاهاشو گرف و مایکی هم دستاشو
مرد: خنده ی شیطانی میکنه
خیلی احمقی پسر اگه پیشتر از ۵ دقیقه شوکر روش باشه میمره
کازووورا شروع کرد مشت زدن به صورت اون مرد ولی مرد بلافاصله ی چاقو از جیبش در آورد و روی پهلوی کازوتورا فرو کرد و اونو پرت کرد اون طرف و بلند شد و یغه ی سائوکا رو گرفت و داش فرار میکرد کازوعه : نهههه* میدوعه سمت کازوتورا و چاقو رو درباره و زخمش رو فشار میده : تحمل کن ...
باجی : لع.. نتی... باز... نمیشه... مایکی... کمک.... مایکی دستای کیوسا رو با یکی از دستاش نگه میداره و با اون یکی دستش زور میزنه
دراکن و میتسویا میدوعن طرف سائوکا و مرد با اونا درگیر میشن آخرش دراکن چاقوی پدر کیوسا رو میقاپه و تو شونه ی اون مرد فرو میکنه میتسویا هم با گرفتن گردنش سائوکا رو بیهوش میکنه دراکن چاقو رو میزاره زیر گردن مرد و کنترل رو میده دستش: اون لعنتی رو باز کن و آروم خراشی رو گردنش میزاره
پدر کیوسا هم مجبور میشه و بلخره حلقه از گردن کیوسا جدا میشه
مایکی اونو پرت میکنه اون طرف
کیوسا از درد سرفه ی خونی کرد و بیهوش شده بود باجی اونو تکون میده که بیدار شه ولی خون ریزی زیادی داشت اونو بغل میکنه و به بقیه میگه: میبرمش بیمارستان برید کمک کازوتورا * و میدوعه سمت موتور مایکی از اون طرف : هوی باجی صبر کن بیا سوار موتور من شو تنهایی نمیتونی ببریش
موتور رو روشن میکنه و داد میزنه مبارزه تمومه برگردید دراکن میتسویا پاه به کازوتورا برسید اونو بیارید بیمارستان و حرکت میکنه با سرعت میرونه هر لحظه بدن کیوسا سرد تر میشد
باجی: خواهش میکنم خواهر منو ترک نکن ...
بغض تو صداش معلوم بود*
اونو تو بغلش فشار میده
مایکی سریع تر میرونه ...
کازوعه : هی هی پاشو باید ببریمت بیمارستان ...
سعی میکرد که کازوتورا رو بلند کنه
کازوتورا: آخ... نمیتونم.. بس... کن...
دراکن میاد سمتش *
هوی پسر به این زودی ترکیدی پاشو ..
کازوتورا: خودت بودی چیکار میکردی حواسم نبود خنگول
دراکن میشینه : من مثل تو حواس پرت نیستم که میتوسا کمک کن بزار پشتم
و....
تمامممم
نظرتون چیههه
و درمورد سناریو جدید نظر بدید
باجی : من ضعیف نیستم من دوستامو دارم و حالا هم خواهرمو
لبخند* کازوتورا حالا داد*
کازوتورا اون طرف با میله میزنه تو سرش ولی نه خیلی محکم پدرش روی زمین میوفته کازوتورا یغه ی پدر باجی رو میگیره بگو اون حلقه چجوری باز میشه وگرنه جوری میزنمت که بمیری
مرد: خیلی خوب ... سرفه * باشه اون دکمه رو بزن لبخند*
میتسویا دکمه رو فشار میده همون لحظه حلقه قفل میشه و شوکر فعال میشه کیوسا از شدت درد جیغ بلندی میکشه باجی میدونه طرفش و سعی میکنه حلقه رو باز کنه ولی کیوسا تقلا میکرد نمیزاشت برا همین دراکن پاهاشو گرف و مایکی هم دستاشو
مرد: خنده ی شیطانی میکنه
خیلی احمقی پسر اگه پیشتر از ۵ دقیقه شوکر روش باشه میمره
کازووورا شروع کرد مشت زدن به صورت اون مرد ولی مرد بلافاصله ی چاقو از جیبش در آورد و روی پهلوی کازوتورا فرو کرد و اونو پرت کرد اون طرف و بلند شد و یغه ی سائوکا رو گرفت و داش فرار میکرد کازوعه : نهههه* میدوعه سمت کازوتورا و چاقو رو درباره و زخمش رو فشار میده : تحمل کن ...
باجی : لع.. نتی... باز... نمیشه... مایکی... کمک.... مایکی دستای کیوسا رو با یکی از دستاش نگه میداره و با اون یکی دستش زور میزنه
دراکن و میتسویا میدوعن طرف سائوکا و مرد با اونا درگیر میشن آخرش دراکن چاقوی پدر کیوسا رو میقاپه و تو شونه ی اون مرد فرو میکنه میتسویا هم با گرفتن گردنش سائوکا رو بیهوش میکنه دراکن چاقو رو میزاره زیر گردن مرد و کنترل رو میده دستش: اون لعنتی رو باز کن و آروم خراشی رو گردنش میزاره
پدر کیوسا هم مجبور میشه و بلخره حلقه از گردن کیوسا جدا میشه
مایکی اونو پرت میکنه اون طرف
کیوسا از درد سرفه ی خونی کرد و بیهوش شده بود باجی اونو تکون میده که بیدار شه ولی خون ریزی زیادی داشت اونو بغل میکنه و به بقیه میگه: میبرمش بیمارستان برید کمک کازوتورا * و میدوعه سمت موتور مایکی از اون طرف : هوی باجی صبر کن بیا سوار موتور من شو تنهایی نمیتونی ببریش
موتور رو روشن میکنه و داد میزنه مبارزه تمومه برگردید دراکن میتسویا پاه به کازوتورا برسید اونو بیارید بیمارستان و حرکت میکنه با سرعت میرونه هر لحظه بدن کیوسا سرد تر میشد
باجی: خواهش میکنم خواهر منو ترک نکن ...
بغض تو صداش معلوم بود*
اونو تو بغلش فشار میده
مایکی سریع تر میرونه ...
کازوعه : هی هی پاشو باید ببریمت بیمارستان ...
سعی میکرد که کازوتورا رو بلند کنه
کازوتورا: آخ... نمیتونم.. بس... کن...
دراکن میاد سمتش *
هوی پسر به این زودی ترکیدی پاشو ..
کازوتورا: خودت بودی چیکار میکردی حواسم نبود خنگول
دراکن میشینه : من مثل تو حواس پرت نیستم که میتوسا کمک کن بزار پشتم
و....
تمامممم
نظرتون چیههه
و درمورد سناریو جدید نظر بدید
۴.۹k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.