تک پارتی (وقتی...)
#لینو
#استری_کیدز
با کلی حرص چشمات رو باز کردی...
بخاطر خوابی که دیده بودی بدجوری حرصی و عصبی شده بودی و الان فقط دلت میخواست بری و روی همون فرد توی خوابت پیادش کنی...
سریع پتو رو کنار زدی و به سمت در خروجی اتاق رفتی...
ساعت ۱۰ صبح بود و توی هال خوابگاه میتونستی چانگبین، جیسونگ و لینو رو که روی مبل نشستن رو ببینی...
جیسونگ : اوه... صبح بخیر
لبخند شیرینی تحویلت داد اما تو فقط نگاه عصبیت به لینو که بیخیال از اومدن تو داشت توی موبایلش میگشت، بود.
چانگبین : این چشه ؟ (دمگوش جیسونگ )
جیسونگ : باز لینو یک کاری کرده...
به سمت آشپزخونه رفتی و یک لیوان رو پر از آب کردی...
بدون مقدمه تمام محتوای داخل لیوان رو خوردی و با حرص پوفی کشیدی...
خوابی که دیده بودی خیلی روی اعصابت بود البته که یک خواب بودی اما...بهترین موقع بود برای اینکه تلافی تمام کار های رو اعصابی که لینو سرت آورده بود رو سرش میاوردی.
پوزخندی زدی و نگاهت رو به لیوان و پارچ آب دادی...
+ برات دارم تو فقط واستا....
پارچ رو برداشتی و لیوان رو باهاش پر کردی و قدم هاتو با حرص به سمت لینو که روی مبل رو به روی جیسونگ و چانگبین نشسته بود...بر میداشتی.
بدون مقدمه...تمام محتوای آب رو روی سر لینو خالی کردی که شوکه شد...
جیسونگ و چانگبین که نگم...این دو تا بچه از شدت ریزش پشم خشک شدن همونجا...
لینو نگاه عصبیش رو بهت داد
_ چتهه؟
پوزخندی زدی
+ تقصیر خودته...میخواستی روم اب نریزی
_ من کی روی تو آب ریختم هاااا؟
دست به سینه شدی
+ توی خوابم....
_ هاااااا؟
+ همین که شنیدی....
از روی مبل بلند شد و موبایلش رو روی مبل پرت کرد و با عصبانیت بهت خیره بود
_ خیله خب...خیله خب....
پوزخندی عصبی زد که باعث از کاری که قراره در چند دقیقه آینده بکنه بترسی...
(خب...خلاصه که فرار کردی توی حیاط و لینو هم با شیلنگ افتاد دنبالت...چانگبین و جیسونگ هم از منظره ی مقابلشون (منظره ای که لینو در حال به آب کشیدنت با شیلنگ بود ) لذت میبردن😔
#استری_کیدز
با کلی حرص چشمات رو باز کردی...
بخاطر خوابی که دیده بودی بدجوری حرصی و عصبی شده بودی و الان فقط دلت میخواست بری و روی همون فرد توی خوابت پیادش کنی...
سریع پتو رو کنار زدی و به سمت در خروجی اتاق رفتی...
ساعت ۱۰ صبح بود و توی هال خوابگاه میتونستی چانگبین، جیسونگ و لینو رو که روی مبل نشستن رو ببینی...
جیسونگ : اوه... صبح بخیر
لبخند شیرینی تحویلت داد اما تو فقط نگاه عصبیت به لینو که بیخیال از اومدن تو داشت توی موبایلش میگشت، بود.
چانگبین : این چشه ؟ (دمگوش جیسونگ )
جیسونگ : باز لینو یک کاری کرده...
به سمت آشپزخونه رفتی و یک لیوان رو پر از آب کردی...
بدون مقدمه تمام محتوای داخل لیوان رو خوردی و با حرص پوفی کشیدی...
خوابی که دیده بودی خیلی روی اعصابت بود البته که یک خواب بودی اما...بهترین موقع بود برای اینکه تلافی تمام کار های رو اعصابی که لینو سرت آورده بود رو سرش میاوردی.
پوزخندی زدی و نگاهت رو به لیوان و پارچ آب دادی...
+ برات دارم تو فقط واستا....
پارچ رو برداشتی و لیوان رو باهاش پر کردی و قدم هاتو با حرص به سمت لینو که روی مبل رو به روی جیسونگ و چانگبین نشسته بود...بر میداشتی.
بدون مقدمه...تمام محتوای آب رو روی سر لینو خالی کردی که شوکه شد...
جیسونگ و چانگبین که نگم...این دو تا بچه از شدت ریزش پشم خشک شدن همونجا...
لینو نگاه عصبیش رو بهت داد
_ چتهه؟
پوزخندی زدی
+ تقصیر خودته...میخواستی روم اب نریزی
_ من کی روی تو آب ریختم هاااا؟
دست به سینه شدی
+ توی خوابم....
_ هاااااا؟
+ همین که شنیدی....
از روی مبل بلند شد و موبایلش رو روی مبل پرت کرد و با عصبانیت بهت خیره بود
_ خیله خب...خیله خب....
پوزخندی عصبی زد که باعث از کاری که قراره در چند دقیقه آینده بکنه بترسی...
(خب...خلاصه که فرار کردی توی حیاط و لینو هم با شیلنگ افتاد دنبالت...چانگبین و جیسونگ هم از منظره ی مقابلشون (منظره ای که لینو در حال به آب کشیدنت با شیلنگ بود ) لذت میبردن😔
۶۶.۹k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.