فیک کوک p7
میا هنوز داشت گریه میکرد میخواستم برم که کوک بازوم گرفت مینسو:چیه کوک:ازش معذرت خواهی کن مینسو: با چشمای براقم بهش نگاه میکردم چطور میتونست اشکای منو تحمل کن ولی مال اونو نه بخاطره کاری که نکردم معذرت خواهی نمیکنم کوک: فکر نمیکردم انقدر ذاتت خراب باشه مینسو:هه از ذات بخوای حرف بزنی باید بدونی ذاتم با همه فرق داره من اینو با ذوق خریدم و تو زدی شکستیش کوک:یکی دیگه برات میگیرم مینسو: لازم نکرده این یکی با بقیه گیتارا فرق داشت و از اتاقش رفتم بیرون کوک:بلند شو خوبی میا:بهترم ولش کن بخاطرش اعصابتو خورد نکن
به اندازه کافی امروز ناراحت بودی نمیخوام بیشتر ناراحت باشی کوک:مرسی که به فکرمی میا: خب پس من میرم کوک:الان کار ندارم میخوای برسونمت میا: باشه کوک:میا رو رسوندم خونه و برگشتم مثل اینکه هنوز نیومده از کارم پشیمون بودم میدونم بر میگرده اون طاقت نداره بدون من زندگی کن شب شد ولی هنوز نیومده واقعا داشتم نگرانش میشدم ولی سوار موتورم شدم رفتم دنبالش کاش باهاش همچین کاری نمیکردم حالا کجا دنبالش بگردم همه جارو گشتم ولی نبود یهو یک دختر با سرعت از کنارم عبور کرد
منم گاز دادم بهش رسیدم یکم دقت کردم فهمیدم مینسو بود تعجب کردم وقتی برای اولین بار دیدمش با موتور بود ولی چرا ازش استفاده نکرد ولی دمش گرم خیلی خوب میرونه مینسو وایسا کوک: نمی خوام کوک: خواهش میکنم وایسا مینسو:نمیخوام کوک: برای اینکه یجوری دنبال خودم بکشونم گفتم باشه پس اگه میتونی ازم جلو بزن سریع گاز دادم رفتم مینسو: که اینطور منم سریع گاز دادم هی اون جلو میزد هی من ولی من کم نمیارم انقدر تند روندم که ازش جلو زدم یهوووو کسی نمیتونه ازم جلو بزنه دور خودم چرچرخ میزدم
کوک: واووو دمت گرم بیا دوباره تا خونه مسابقه بدیم مینسو: مثل اینکه از باختن خوشت میاد کوک: برعکس خیلی بدم میاد هردو گاز دادن ولی بازم مینسو برد کوک: باشه باشه من تسلیم مینسو: یوهووو اینه کوک: واسه رفتار ظهرم معذرت میخوام مینسو: عذرخواهی نکن اولین بارت نیست که قلبو میشکنی کوک:واقعا با این حرفش ناراحت شدم درست حق با اون بود چند روز گذشت تو حیاط نشستم من هر روز به مینسو فکر میکنم با حرفایی که از سر شوق میزنه خندم میگره انگار اون شده تمام زندگیم نمیخوام دیگه دلشو بشکنم به اندازه کافی اذیتش کردم
کوک: بیا مینسو: هوم کوک: میخوام میهمونی بالماسکه بگیرم همه چیم خودم ترتیبشو میدم فقط ماسکا با تو مینسو: اخ جون من میمرم برای این مهمونی باشه اینو بسپر به من همه کارا رو کردیم ساعت ۸ مهمونی بود یه نگاه به ساعت کردم 5:30 بود به خودمم رسیدم ساعت 7:30 از اتاقم اومدم بیرون دیدم کوکم اومد خیلی خوشتیب شده بود ولی نمیدونم چرا یجوری نگام میکرد کوک: چقدر خوشگل شده بود واقعا بی نظیر بود کوک: خب بریم مینسو: بریم کم کم داشتن میومدن یکی از ماسکارو برداشتم کوکم برداشتم کوک:چطور شدم مینسو:هنوزم شبیه خرگوشی کوک:تو واز شبیه روباه شدی از این به بعد روباه کوچولو صدات میکنم مینسو: از لقبت خوشم اومد بانی کوچولو (ماسک)
میدونم بد بوددد بیشتر از این نمیشد بقیه پارت بعد
به اندازه کافی امروز ناراحت بودی نمیخوام بیشتر ناراحت باشی کوک:مرسی که به فکرمی میا: خب پس من میرم کوک:الان کار ندارم میخوای برسونمت میا: باشه کوک:میا رو رسوندم خونه و برگشتم مثل اینکه هنوز نیومده از کارم پشیمون بودم میدونم بر میگرده اون طاقت نداره بدون من زندگی کن شب شد ولی هنوز نیومده واقعا داشتم نگرانش میشدم ولی سوار موتورم شدم رفتم دنبالش کاش باهاش همچین کاری نمیکردم حالا کجا دنبالش بگردم همه جارو گشتم ولی نبود یهو یک دختر با سرعت از کنارم عبور کرد
منم گاز دادم بهش رسیدم یکم دقت کردم فهمیدم مینسو بود تعجب کردم وقتی برای اولین بار دیدمش با موتور بود ولی چرا ازش استفاده نکرد ولی دمش گرم خیلی خوب میرونه مینسو وایسا کوک: نمی خوام کوک: خواهش میکنم وایسا مینسو:نمیخوام کوک: برای اینکه یجوری دنبال خودم بکشونم گفتم باشه پس اگه میتونی ازم جلو بزن سریع گاز دادم رفتم مینسو: که اینطور منم سریع گاز دادم هی اون جلو میزد هی من ولی من کم نمیارم انقدر تند روندم که ازش جلو زدم یهوووو کسی نمیتونه ازم جلو بزنه دور خودم چرچرخ میزدم
کوک: واووو دمت گرم بیا دوباره تا خونه مسابقه بدیم مینسو: مثل اینکه از باختن خوشت میاد کوک: برعکس خیلی بدم میاد هردو گاز دادن ولی بازم مینسو برد کوک: باشه باشه من تسلیم مینسو: یوهووو اینه کوک: واسه رفتار ظهرم معذرت میخوام مینسو: عذرخواهی نکن اولین بارت نیست که قلبو میشکنی کوک:واقعا با این حرفش ناراحت شدم درست حق با اون بود چند روز گذشت تو حیاط نشستم من هر روز به مینسو فکر میکنم با حرفایی که از سر شوق میزنه خندم میگره انگار اون شده تمام زندگیم نمیخوام دیگه دلشو بشکنم به اندازه کافی اذیتش کردم
کوک: بیا مینسو: هوم کوک: میخوام میهمونی بالماسکه بگیرم همه چیم خودم ترتیبشو میدم فقط ماسکا با تو مینسو: اخ جون من میمرم برای این مهمونی باشه اینو بسپر به من همه کارا رو کردیم ساعت ۸ مهمونی بود یه نگاه به ساعت کردم 5:30 بود به خودمم رسیدم ساعت 7:30 از اتاقم اومدم بیرون دیدم کوکم اومد خیلی خوشتیب شده بود ولی نمیدونم چرا یجوری نگام میکرد کوک: چقدر خوشگل شده بود واقعا بی نظیر بود کوک: خب بریم مینسو: بریم کم کم داشتن میومدن یکی از ماسکارو برداشتم کوکم برداشتم کوک:چطور شدم مینسو:هنوزم شبیه خرگوشی کوک:تو واز شبیه روباه شدی از این به بعد روباه کوچولو صدات میکنم مینسو: از لقبت خوشم اومد بانی کوچولو (ماسک)
میدونم بد بوددد بیشتر از این نمیشد بقیه پارت بعد
۱۵.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.