(خون شیرین)
پارت ۴
جاناتان:بیا فرار کنیم؟
ا/ت:چی ؟؟؟
جاناتان:چی ندارم!ببین عشقم من بدون تو میمیرم.
ا/ت:نه دیونه شدی!درک میکنم؛خودم خیلی ناراحتم.
جاناتان:درست میگی ببین ی کاری میکنم!
ا/ت:چی کار؟؟؟
جاناتان:منم میام
ا/ت:ولی کارای شرکتت چی اصلأ خانواده ات میزارن ؟؟؟
جاناتان:راضی شون میکنم؛ به خاطر تو من همه کار میکنم.
ا/ت:منم (بغل کردن)
جاناتان:خوب، من دیگه باید برم چون باید کارای شرکت راستو ریست کنم.
ا/ت:باشه عشقم،من درو برات باز میکنم.
میخواستم در رو برای جاناتان باز کنم؛که مامانم با کله افتاد رو زمین!
ا/ت:ماماننننن؟؟؟؟؟؟؟
جاناتان: مادر جان آنقدر بهم اعتماد نداری؟؟؟که امدی؛پا گوش وایسادی؟؟؟؟؟؟
کارل:نهههه!!!!من آخه چیزه داشتم ام ام.......غذام رو گازه الفرار
ا/ت:وایسا مامانننننن؟؟؟
جاناتان:وای عالی شد حالم بدم اینجوری بهتر شد.
ا/ت: واقعا ؟؟؟
جاناتان:اره زیاد فکر نکن.من باید برم،باشه شاید یکی دو روز طول بکشه؟
ا/ت: همین که بیا من مشکلی ندارم
رفتم نزدیک جاناتان بوسش کردم، بعد خداحافظی کردم. باهاش،ولی باید کار زشت مامانم رو ازش بپرسم!
ویو کارل مامانت
جاناتان:مادر جان میشه ی کمی تنهامون بزاری عاشقا یکمی حرف خصوصی دارن باهام؟
مشکوک نگاش کردم،ولی باز دلم نیومد که برم وقتی از در رفتم بیرون، در رو که بستم گوشمو چسبیدم به در که صدای جاناتان امد.
(جاناتان:بیا فرار کنیم؟)
چیییییی فرار کنه؟
که فرار بعد صدای دخترم رو شنیدم
ا/ت:نه
آفرین تو نباید مثل منو بابات باشی، همینجوری داشتم گوش میدادم که در باز شد ؟؟؟
با کله افتادم؟
ا/ت:مامانننننن؟؟
جاناتان:مادر جان یعنی آنقدر بهم اعتماد نداری.؟
ا/ت:پا گوش واستادی؟؟؟؟
من خوب راستش داشتم ام ام.......غذام رو گازه الفرار !
در رفتم هوف
کاتسومی داشت نگام میکرد.؟
امیلی:مامان چی شد، بوگو؟
تو از کجا میدونستی پا گوش واستادم؟؟؟؟
امیلی:داشتم میآمدم اتاقم دیدم داری مخفیانه به حرف اجی گوش میدی کاتسومی هم میدونه
عحب 😅
یهو صدای ا/ت امد
ا/ت:مامان ابرو منو پیش عشقم بردی.
کارل: شرمنده؟
ا/ت:دیگه این کارو نکنی!
البته دیگه پیش جاناتان نیستیم.
شوگان:هوهو!بچه های خوشگلم،اماده شدین
ا/ت:اره بابای خیلی هیجان داری!
کارل:الان !باید بریم آخه من واسه شب تدارکاتی داده بودم😈
شوگان:😱😱😱😱😱😱😱من میگم هر چی زود تر بهتر
کارل:چرا مگه 😈😈😈😈
شوگان:دخترم کمکم کنننن
جاناتان:بیا فرار کنیم؟
ا/ت:چی ؟؟؟
جاناتان:چی ندارم!ببین عشقم من بدون تو میمیرم.
ا/ت:نه دیونه شدی!درک میکنم؛خودم خیلی ناراحتم.
جاناتان:درست میگی ببین ی کاری میکنم!
ا/ت:چی کار؟؟؟
جاناتان:منم میام
ا/ت:ولی کارای شرکتت چی اصلأ خانواده ات میزارن ؟؟؟
جاناتان:راضی شون میکنم؛ به خاطر تو من همه کار میکنم.
ا/ت:منم (بغل کردن)
جاناتان:خوب، من دیگه باید برم چون باید کارای شرکت راستو ریست کنم.
ا/ت:باشه عشقم،من درو برات باز میکنم.
میخواستم در رو برای جاناتان باز کنم؛که مامانم با کله افتاد رو زمین!
ا/ت:ماماننننن؟؟؟؟؟؟؟
جاناتان: مادر جان آنقدر بهم اعتماد نداری؟؟؟که امدی؛پا گوش وایسادی؟؟؟؟؟؟
کارل:نهههه!!!!من آخه چیزه داشتم ام ام.......غذام رو گازه الفرار
ا/ت:وایسا مامانننننن؟؟؟
جاناتان:وای عالی شد حالم بدم اینجوری بهتر شد.
ا/ت: واقعا ؟؟؟
جاناتان:اره زیاد فکر نکن.من باید برم،باشه شاید یکی دو روز طول بکشه؟
ا/ت: همین که بیا من مشکلی ندارم
رفتم نزدیک جاناتان بوسش کردم، بعد خداحافظی کردم. باهاش،ولی باید کار زشت مامانم رو ازش بپرسم!
ویو کارل مامانت
جاناتان:مادر جان میشه ی کمی تنهامون بزاری عاشقا یکمی حرف خصوصی دارن باهام؟
مشکوک نگاش کردم،ولی باز دلم نیومد که برم وقتی از در رفتم بیرون، در رو که بستم گوشمو چسبیدم به در که صدای جاناتان امد.
(جاناتان:بیا فرار کنیم؟)
چیییییی فرار کنه؟
که فرار بعد صدای دخترم رو شنیدم
ا/ت:نه
آفرین تو نباید مثل منو بابات باشی، همینجوری داشتم گوش میدادم که در باز شد ؟؟؟
با کله افتادم؟
ا/ت:مامانننننن؟؟
جاناتان:مادر جان یعنی آنقدر بهم اعتماد نداری.؟
ا/ت:پا گوش واستادی؟؟؟؟
من خوب راستش داشتم ام ام.......غذام رو گازه الفرار !
در رفتم هوف
کاتسومی داشت نگام میکرد.؟
امیلی:مامان چی شد، بوگو؟
تو از کجا میدونستی پا گوش واستادم؟؟؟؟
امیلی:داشتم میآمدم اتاقم دیدم داری مخفیانه به حرف اجی گوش میدی کاتسومی هم میدونه
عحب 😅
یهو صدای ا/ت امد
ا/ت:مامان ابرو منو پیش عشقم بردی.
کارل: شرمنده؟
ا/ت:دیگه این کارو نکنی!
البته دیگه پیش جاناتان نیستیم.
شوگان:هوهو!بچه های خوشگلم،اماده شدین
ا/ت:اره بابای خیلی هیجان داری!
کارل:الان !باید بریم آخه من واسه شب تدارکاتی داده بودم😈
شوگان:😱😱😱😱😱😱😱من میگم هر چی زود تر بهتر
کارل:چرا مگه 😈😈😈😈
شوگان:دخترم کمکم کنننن
۵۴۴
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.