عشق و انتقام p⁴
سلامممم کیوتاممممم اینم از پارت جدید
_خیلی خوب هم منظورمو میفهمی خانوم لی
از اینکه من رو خانم لی صدا کرده بود تعجب کردم من فقط یه خدمتکار بودم و رفتار خوبی باهام نمیشد نمیدونستم چی بگم حس بچه ای رو داشتم ک چیزی رو ک پنهان کرده لو رفته همینطور زل زده بودم لعنتی خیلی خوش چهرع بود
_ مث اینکه خوب بودنم باهات زیر دندونت مزه کرده ولی نه جرججج
همون لحظه برای نجات خودم همه چی از دهنم بیرون ریخت
+ عکس جسی یه چن تا از خدمتکار ها
_ افرین دختر خوب با گفتن این حرف یه پوزخند روی صورتش نشست و یه نگاه سر تا پا بهم انداخت نمیدونم چرا ولی اون لحظه خیلی برام عذاب اور بود قلبم میخواست از جاش در بیاد
_ ا.ت برو بیرون تا چند دقیقه دیگه صدات میکنم
+ چشم ارباب
تعظیم کوچیکی کردم و رفتم ینی چی
چیکار داشت ک میخواست من برم ولی سریع برگردم . وایییی خدا چرا اینو گفتم کاش یه چیز دیگه میگفتم ینی قراره چ بلایی سر من و جسی بیاد
_ یکی از خدمتکارا گف برم تو
در زدم
_ بیا تو
رفتم تو و سلام مختصری کردم
_ خب خب ا.ت برای اینکه فضولی کردی و چیز هایی میدونی ک نباید بدونی و از اونجایی ک همه تو رو ب ی کارایی ک کردی میشناسنت مجبورم جات رو عوض
کنم جرج خانم رو همراهی کن
کل تنم یخ کرد میخواست منو ب یجای دیگه ببره ینی کجا خدایا چ غلطی کردم اون پوشه لعنتی رو باز کردم همینطور با جرج توی عمارت پیش میرفتیم تا به یه اتاق رسیدیم منو توی اتاق راهنمایی کرد
وای خدای من چقدر اون اتاق قشنگ و بزرگ بود با تم کلاسیکی ک داشت مجذوبش شدم دهنم وا مونده بود براچی منو اونجا فرستاده بود توی خودم بودم ک با صدای قفل شدن در اتاق ب خودم اومدم
چ چ چییییی درو قفل کردن من چیکار کنم الان
دوییدم سمت در مشت میزدم و التماس میکردم در رو باز کنن
گفتم تشنه مه اما یه مینی یخچال اوتجا بود . اوففففف چرا اصن سر از اینجا در اوردم
رفتم سر یخچال پشمام ریخت همه چی توش بود . گرسنه م بود پیتزا رو برداشتم و شروع ب خوردن کردم
خیلی خوشمزه بود خیلی وقت بود ک چنین غذایی نخورده بودم .
بعد اون رفتم و یه کتاب از کتاب خونه ش برداشتم و شروع ب خوندن کردم
اسمش مزرعه حیوانات بود واقعا چرا چنین کتابی رو باید بخونه وقتی خودش ارباب این همه ادمه
موضوعش از ازادی و قیام حیوانات یک مزرعه بود . خسته بودم ک همینطوری روی اون تخت خوابم برد .
با صدای باز شدن در بیدار شدم
کسی ک وارد اتاق شده بود ...
ویو کوک
اون دختر اهههه لعنتی خیلی جذاب و کیوت بود میخواست از من پنهون کنه ک چی دیده طبق چیزایی ک سر کارگر بخش آشپزخانه گفته بود جسی گرینجر دوست صمیمی ش بوده پس بنابراین با یه تیر دو نشون میزنم هم واسه خودم میشه هم دیگه نمیتونه اون برده هارو فراری بده در این موضوع با جرج صحبت کرده بودم جرج ن تنها بادیگاردم بود بلکه میشد گفت تنها کسی بود ک ازش مشورت میخواستم و صمیمی بودم
پایان ویو
ا ا ارباببب اینجا چیکار میکنه ماتم برده بود نمیدونستم چی بگم
+ زیر لب گفتم ارباب
_ ازین ب بعد منو ددی صدا میکنی
+« سر در گم » بله
_ خب اینجا از این بعد اتاق منو توعه و توعم خانم جعونی و منم ددیتم
+ ا ا اما
_ همینکه شنیدی ، خیلی گرسنه بودی ن
نمیتونستم حرفی بزنم همه چی برام عجیب بود نمیتونستم هیچ جوره ماجرا های این چند روز رو کنار هم بزارم
_ از من خجالت نکش حرف بزن غذا چطور بود گرسنه ای
+ عا عا غذا خیلی خوب بود و میشه گفت تاحدی گرسنه ام
_ اوهوم خوبه منم گرسنمه باید باهم غذا بخوریم من میرم توعم حاضر شو و بیا با نگاه ب کمد روبرو بهم فهموند لباس اونجاست
اون رفت پایین عمارت و من رفتم یر کمد لباس های قشنگی اونجا بود اما من از بین اون لباسا یه شومیز سفید ک سر یقه ش یه پاپیون داشت و یه دامن کوتاه مشکی پوشیدم صورتمو شستم رفتم و یه میکاپ کوچولو کردم
یه نگاه ب خودم انداختم این ک دیگه من نبودم خدایا چقدر تغییر کرده بودم
یکی خدمتکارا اومد و منو تا سالن غذا خوری همراهی کرد ازش تشکر کردم و رفتم پشمام ریخته بود هر نوع غذایی ک میخواستی رو میز بود حتی غذاهایی ک توی خوابمم نمیدیدم
خب حمایت کیوتی 🥺🤍
شرطا: ۵لایک ۳کامنت
_خیلی خوب هم منظورمو میفهمی خانوم لی
از اینکه من رو خانم لی صدا کرده بود تعجب کردم من فقط یه خدمتکار بودم و رفتار خوبی باهام نمیشد نمیدونستم چی بگم حس بچه ای رو داشتم ک چیزی رو ک پنهان کرده لو رفته همینطور زل زده بودم لعنتی خیلی خوش چهرع بود
_ مث اینکه خوب بودنم باهات زیر دندونت مزه کرده ولی نه جرججج
همون لحظه برای نجات خودم همه چی از دهنم بیرون ریخت
+ عکس جسی یه چن تا از خدمتکار ها
_ افرین دختر خوب با گفتن این حرف یه پوزخند روی صورتش نشست و یه نگاه سر تا پا بهم انداخت نمیدونم چرا ولی اون لحظه خیلی برام عذاب اور بود قلبم میخواست از جاش در بیاد
_ ا.ت برو بیرون تا چند دقیقه دیگه صدات میکنم
+ چشم ارباب
تعظیم کوچیکی کردم و رفتم ینی چی
چیکار داشت ک میخواست من برم ولی سریع برگردم . وایییی خدا چرا اینو گفتم کاش یه چیز دیگه میگفتم ینی قراره چ بلایی سر من و جسی بیاد
_ یکی از خدمتکارا گف برم تو
در زدم
_ بیا تو
رفتم تو و سلام مختصری کردم
_ خب خب ا.ت برای اینکه فضولی کردی و چیز هایی میدونی ک نباید بدونی و از اونجایی ک همه تو رو ب ی کارایی ک کردی میشناسنت مجبورم جات رو عوض
کنم جرج خانم رو همراهی کن
کل تنم یخ کرد میخواست منو ب یجای دیگه ببره ینی کجا خدایا چ غلطی کردم اون پوشه لعنتی رو باز کردم همینطور با جرج توی عمارت پیش میرفتیم تا به یه اتاق رسیدیم منو توی اتاق راهنمایی کرد
وای خدای من چقدر اون اتاق قشنگ و بزرگ بود با تم کلاسیکی ک داشت مجذوبش شدم دهنم وا مونده بود براچی منو اونجا فرستاده بود توی خودم بودم ک با صدای قفل شدن در اتاق ب خودم اومدم
چ چ چییییی درو قفل کردن من چیکار کنم الان
دوییدم سمت در مشت میزدم و التماس میکردم در رو باز کنن
گفتم تشنه مه اما یه مینی یخچال اوتجا بود . اوففففف چرا اصن سر از اینجا در اوردم
رفتم سر یخچال پشمام ریخت همه چی توش بود . گرسنه م بود پیتزا رو برداشتم و شروع ب خوردن کردم
خیلی خوشمزه بود خیلی وقت بود ک چنین غذایی نخورده بودم .
بعد اون رفتم و یه کتاب از کتاب خونه ش برداشتم و شروع ب خوندن کردم
اسمش مزرعه حیوانات بود واقعا چرا چنین کتابی رو باید بخونه وقتی خودش ارباب این همه ادمه
موضوعش از ازادی و قیام حیوانات یک مزرعه بود . خسته بودم ک همینطوری روی اون تخت خوابم برد .
با صدای باز شدن در بیدار شدم
کسی ک وارد اتاق شده بود ...
ویو کوک
اون دختر اهههه لعنتی خیلی جذاب و کیوت بود میخواست از من پنهون کنه ک چی دیده طبق چیزایی ک سر کارگر بخش آشپزخانه گفته بود جسی گرینجر دوست صمیمی ش بوده پس بنابراین با یه تیر دو نشون میزنم هم واسه خودم میشه هم دیگه نمیتونه اون برده هارو فراری بده در این موضوع با جرج صحبت کرده بودم جرج ن تنها بادیگاردم بود بلکه میشد گفت تنها کسی بود ک ازش مشورت میخواستم و صمیمی بودم
پایان ویو
ا ا ارباببب اینجا چیکار میکنه ماتم برده بود نمیدونستم چی بگم
+ زیر لب گفتم ارباب
_ ازین ب بعد منو ددی صدا میکنی
+« سر در گم » بله
_ خب اینجا از این بعد اتاق منو توعه و توعم خانم جعونی و منم ددیتم
+ ا ا اما
_ همینکه شنیدی ، خیلی گرسنه بودی ن
نمیتونستم حرفی بزنم همه چی برام عجیب بود نمیتونستم هیچ جوره ماجرا های این چند روز رو کنار هم بزارم
_ از من خجالت نکش حرف بزن غذا چطور بود گرسنه ای
+ عا عا غذا خیلی خوب بود و میشه گفت تاحدی گرسنه ام
_ اوهوم خوبه منم گرسنمه باید باهم غذا بخوریم من میرم توعم حاضر شو و بیا با نگاه ب کمد روبرو بهم فهموند لباس اونجاست
اون رفت پایین عمارت و من رفتم یر کمد لباس های قشنگی اونجا بود اما من از بین اون لباسا یه شومیز سفید ک سر یقه ش یه پاپیون داشت و یه دامن کوتاه مشکی پوشیدم صورتمو شستم رفتم و یه میکاپ کوچولو کردم
یه نگاه ب خودم انداختم این ک دیگه من نبودم خدایا چقدر تغییر کرده بودم
یکی خدمتکارا اومد و منو تا سالن غذا خوری همراهی کرد ازش تشکر کردم و رفتم پشمام ریخته بود هر نوع غذایی ک میخواستی رو میز بود حتی غذاهایی ک توی خوابمم نمیدیدم
خب حمایت کیوتی 🥺🤍
شرطا: ۵لایک ۳کامنت
۶.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.