فیک جنون
پارت ۱۴::::::::::
توی اتاقم نشته بودم و تو تاریکی به چراغ سوخته ای که دو هفتس وقت نکردم عوضش کنم نگاه میکردم
که صدای در اومد
+بیا تو
×خانم بیاید بیرون پرونده رو امزا کنید
+الان حال ندارم
×ولی باید بفرستیمش
+بیارش اینجا پس
×نمیشه بقیه ام دارن امضا میزنن
+هووووف جیمین هوف
بعد با بی حوصلگی از روی صندلی بلند شدم
×خانم یه آقا ام اومده شما رو ببینه
+بگو بره
×خیلی اصرار داره
+بزار از اتاق بیام بیرون بعد شروع کن غر غر جیمین
×خانم دو ساعته یارو مغز منو خوده
+گفتم بهش بگو بره
×چشم قربان
بعد رفتم سمت میزی که توی سالن بود
+پرونده کجاست؟
بعد یکی پرونده رو جلوم گذاشت بعد میخواستم امزا کنم که صدای فریاد کسی اومد
-رزاا
در حالتی که خودکار توی دستم بود با تعجب فوران کرده توی صورتم بر میگشتم
چه کسی اسم واقعی منو میدونه جز نامجون و جیمین ولی اونا که اسممو فریاد نمیزنن
وقت کامل برگشتم و پشتم نگاه کردم خودکار از توی دستم افتاد
یک لحظه تمام خاطراتم جلوی چشم رد شد ۱۰ سال پیش
وقتی یونگی با یه تیشرت سفید زانو زده بود و التماسم میکرد که نرم
تمام اون صحنه های حقیرانه ای که به خاطر یونگی به وجود اومده بودن
چطوری و با چه رویی یونگی به اینجا اومده بود و اسم کسی که مرده رو صدا میزد من رزا رو کشتم من رز سیاهم
جیمینو میدیدم که داره یقه کت یونگیو میکشه که نزاره وارد شه
هااش اون از اولم دستاش زور نداشت
خودکار رو از روی زمین بر داشتم و سریع امزا زدم و به سمت اتاقم رفتم وقتی خواستم در ببندیم کفش یکی لای در بود
از جوراب طوسیی که پوشیده بود میتونستم بفهمم یونگیه هنوز این رنگو دوست داشت
چش قره ای رفتم و تفنگمو از توی جیب پشتیم در اوردم و به محض باز کردن در روی پیشونیش گذاشتم که باعث شد عقب تر بره
توی اتاقم نشته بودم و تو تاریکی به چراغ سوخته ای که دو هفتس وقت نکردم عوضش کنم نگاه میکردم
که صدای در اومد
+بیا تو
×خانم بیاید بیرون پرونده رو امزا کنید
+الان حال ندارم
×ولی باید بفرستیمش
+بیارش اینجا پس
×نمیشه بقیه ام دارن امضا میزنن
+هووووف جیمین هوف
بعد با بی حوصلگی از روی صندلی بلند شدم
×خانم یه آقا ام اومده شما رو ببینه
+بگو بره
×خیلی اصرار داره
+بزار از اتاق بیام بیرون بعد شروع کن غر غر جیمین
×خانم دو ساعته یارو مغز منو خوده
+گفتم بهش بگو بره
×چشم قربان
بعد رفتم سمت میزی که توی سالن بود
+پرونده کجاست؟
بعد یکی پرونده رو جلوم گذاشت بعد میخواستم امزا کنم که صدای فریاد کسی اومد
-رزاا
در حالتی که خودکار توی دستم بود با تعجب فوران کرده توی صورتم بر میگشتم
چه کسی اسم واقعی منو میدونه جز نامجون و جیمین ولی اونا که اسممو فریاد نمیزنن
وقت کامل برگشتم و پشتم نگاه کردم خودکار از توی دستم افتاد
یک لحظه تمام خاطراتم جلوی چشم رد شد ۱۰ سال پیش
وقتی یونگی با یه تیشرت سفید زانو زده بود و التماسم میکرد که نرم
تمام اون صحنه های حقیرانه ای که به خاطر یونگی به وجود اومده بودن
چطوری و با چه رویی یونگی به اینجا اومده بود و اسم کسی که مرده رو صدا میزد من رزا رو کشتم من رز سیاهم
جیمینو میدیدم که داره یقه کت یونگیو میکشه که نزاره وارد شه
هااش اون از اولم دستاش زور نداشت
خودکار رو از روی زمین بر داشتم و سریع امزا زدم و به سمت اتاقم رفتم وقتی خواستم در ببندیم کفش یکی لای در بود
از جوراب طوسیی که پوشیده بود میتونستم بفهمم یونگیه هنوز این رنگو دوست داشت
چش قره ای رفتم و تفنگمو از توی جیب پشتیم در اوردم و به محض باز کردن در روی پیشونیش گذاشتم که باعث شد عقب تر بره
۱۷.۷k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.