× یکم دیر نکرده ؟
× یکم دیر نکرده ؟
# یکم ؟ ... نیم رفته سوپر مارکت
× من میرم یه سری بزنم
× رایلی عزیزم
× ببخشید آقا یه دختر بچه کوچیک اینقدری اینجا خرید نکرد ؟
^ چرا خرید کرد ... دو نفر اومدن داخل مغازه و اون دختر رو با خودشون بردن
× چی ؟
× قیافه اون دو نفر رو یادتونه ؟
^ نه متاسفانه
× خدای من
= چیشد دازای سان رایلی کجاست ؟ .
× نیست .. نیست ..نیست .. همه جا رو دنبالش گشتم نبود
÷ باید به رئیس خبر بدیم
+ دوستان قیافه دازای دقیقه مثل اون روز هایی بود که تو مافیا بود همانقدر سرد و عصبانی
+ علامت فوکوزاوا @
@ چییییی ؟ وای فشارم
÷ خوبید رئیس؟
@ اره اره خوبم ... باید یه فکری بکنیم
اونور داستان رایلی .....
¥ خب رسیدیم عزیزم
٪ از ماشین پیاده شو
+ دوستان چویا رایلی نشوند رو شونش و به داخل دفتر موری سان برد
٪ چویا سان بچه داری خیلی بهت میاد
¥ خفه
¥ موریییییییی ساننننننننننننننننننننن
€ چته وحشییییییی
¥ خب رایلی عزیزم نگاه کن این موری___
& همتون رو میشناسم بابام از سیر تا پیاز مافیا بندر رو برام تعریف کرده
¥ اون تمه رو مخه
& بابای خوبیه من دوسش دارم
٪ آدم جلوی بچه از باباش بد نمیگه
€ یکیتون بگه اینجا چه خبره این بچه کیه ؟
٪ معلومه دختر دازای سان
€ جانننننننننننن ؟ کی ازدواج کرد ؟ کی بچه دار شد .. ؟ زنش کیه ؟
¥ والا منم نمیدونم
٪ رایلی مادرت کجاست؟
& مرده
¥ ولش کنین بهتر دربارش صحبت نکنیم
& من میخوام برم خونه
€ بچه حق داره
٪ راست میگه
€ باشه.. فقط باید با یه تاکسی بفرستمت خونه ..
& باشه
& اون آقا من سوار یک تاکسی کرد تاکسی منو جلوی ساختمون آژانس پیاده
+ دوستان دازای داشت با نگرانی و عصبانیت به پنجره نگاه میکرد تا شاید رایلی اومد .. که ناگهان رایلی رو میبینه و در رو با عصبانیت باز میکنه و محکم میبنده
÷ اتسوشی برو پایین الان ممکنه از عصبانیت داد و فریاد کنه منم نمیتونم این دو نفر رو آشتی بدم
= باشه باشه
= دازای سان آروم باشید خواهش میکنم
& نمیدونم الان برم بالا باید به بابا چی بگم
& سرم خیلی درد گرفت نشستم رو زمين
× خیلی عصبانی بودم... اما وقتی دیدم رایلی اون شکلی روی زمین نشسته .. سریع سمتش دویدم ... خیلی نگرانش بودم
× رایلی.. رایلی خوبی ؟
& اره اره خوبم .. فقط سرم یه لحظه درد گرفت
= رایلییییی سان ؟
= خوبییی ؟
& اره اره خوبم
# یکم ؟ ... نیم رفته سوپر مارکت
× من میرم یه سری بزنم
× رایلی عزیزم
× ببخشید آقا یه دختر بچه کوچیک اینقدری اینجا خرید نکرد ؟
^ چرا خرید کرد ... دو نفر اومدن داخل مغازه و اون دختر رو با خودشون بردن
× چی ؟
× قیافه اون دو نفر رو یادتونه ؟
^ نه متاسفانه
× خدای من
= چیشد دازای سان رایلی کجاست ؟ .
× نیست .. نیست ..نیست .. همه جا رو دنبالش گشتم نبود
÷ باید به رئیس خبر بدیم
+ دوستان قیافه دازای دقیقه مثل اون روز هایی بود که تو مافیا بود همانقدر سرد و عصبانی
+ علامت فوکوزاوا @
@ چییییی ؟ وای فشارم
÷ خوبید رئیس؟
@ اره اره خوبم ... باید یه فکری بکنیم
اونور داستان رایلی .....
¥ خب رسیدیم عزیزم
٪ از ماشین پیاده شو
+ دوستان چویا رایلی نشوند رو شونش و به داخل دفتر موری سان برد
٪ چویا سان بچه داری خیلی بهت میاد
¥ خفه
¥ موریییییییی ساننننننننننننننننننننن
€ چته وحشییییییی
¥ خب رایلی عزیزم نگاه کن این موری___
& همتون رو میشناسم بابام از سیر تا پیاز مافیا بندر رو برام تعریف کرده
¥ اون تمه رو مخه
& بابای خوبیه من دوسش دارم
٪ آدم جلوی بچه از باباش بد نمیگه
€ یکیتون بگه اینجا چه خبره این بچه کیه ؟
٪ معلومه دختر دازای سان
€ جانننننننننننن ؟ کی ازدواج کرد ؟ کی بچه دار شد .. ؟ زنش کیه ؟
¥ والا منم نمیدونم
٪ رایلی مادرت کجاست؟
& مرده
¥ ولش کنین بهتر دربارش صحبت نکنیم
& من میخوام برم خونه
€ بچه حق داره
٪ راست میگه
€ باشه.. فقط باید با یه تاکسی بفرستمت خونه ..
& باشه
& اون آقا من سوار یک تاکسی کرد تاکسی منو جلوی ساختمون آژانس پیاده
+ دوستان دازای داشت با نگرانی و عصبانیت به پنجره نگاه میکرد تا شاید رایلی اومد .. که ناگهان رایلی رو میبینه و در رو با عصبانیت باز میکنه و محکم میبنده
÷ اتسوشی برو پایین الان ممکنه از عصبانیت داد و فریاد کنه منم نمیتونم این دو نفر رو آشتی بدم
= باشه باشه
= دازای سان آروم باشید خواهش میکنم
& نمیدونم الان برم بالا باید به بابا چی بگم
& سرم خیلی درد گرفت نشستم رو زمين
× خیلی عصبانی بودم... اما وقتی دیدم رایلی اون شکلی روی زمین نشسته .. سریع سمتش دویدم ... خیلی نگرانش بودم
× رایلی.. رایلی خوبی ؟
& اره اره خوبم .. فقط سرم یه لحظه درد گرفت
= رایلییییی سان ؟
= خوبییی ؟
& اره اره خوبم
۱.۷k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.