تکپارت= آمپول و بیبی گرل
ویو کوک.تو اتاقم بودم که صدای در اتاق اومد پرستار لی بود اومد و یه پرونده ی جدید از بیمار جدید رو جلوم گذاشت با خوندن اسم بیمار پاهام شل شد اون ا.ت من بود تو پرونده نوشته بود تصادف کرده بدوبدو رفتم سمت اتاقی که بودش از شیشه ی اتاق دیدم که بیهوش نیست و با یه نگاه بغضی و ترس به پرستار که داشت باهاش حرف میزد زول زده بود بدون درنگی رفت تو اتاق که نگاهاش ا.ت به من افتاد با اشاره به پرستار گفتم که بره رفتم کنار تختی که ا.ت روش بود و کل صورت و دستش رو با چشمام برسی کردم و بعدش عصبی گفتم.چرا مراقب خودت نیستی؟اگه آسیب می دید چی؟اگه به جای یکی دوتا خراش می رفتی کما چی ها؟
ا.ت.کوکی من معذرت می خوام(بغض)
کوک.خیلی درد داری چرا بغض کردی؟(نگران و کمی عصبی)
ا.ت.کوکی قراره بهم آمپول بزنن(ترس و بغض)
کوک.می ترسی؟بهت قول می دم بهترین آمپول زن رو بیارم
ا.ت.نمی شه خودت بزنی؟(بغض)
کوک.بیبی من سرم شلوغه و الان باد برم سر یه مریض
ا.ت.باشه(ناراحت سرش رو انداخت پایین)
کوک آروم سر ا.ت رو بوسید و از اتاق رفت بیرون فلش بک بعد یه ۱۵ مین بعد
ا.ت فقط گریه می کرد و نمی زاشت کشی نزدیکش بشه و به دستش آمپول بزنه که یکی از پرستارها از دست ا.ت خسته شد و کلافه رفت اتاق کوک و بهش جریان رو گفت کوک با نگرانی بدو بدو اومد اتاقی که ا.ت بود .ا.ت همین که چشمش به کوک افتاد از تخت اومد پایین و بدو بدو رفت سمتش رو بغلش کرد
ا.ت.کوکی هق هق من می ترسم هق(گریه و لباس کوک رو چنگ زده و سرش رو تو لباس کوک قایم کرده)
کوک آروم سر پرنسسش رو نوازش کردو بعدش به دکترا و پرستارا گفت برن بعدشم آروم سر ا.ت رو بالا آورد و اشکاش رو پاک کرد .پرنسسم نظرش چیه خودم بهش آمپول بزنم؟
ا.ت آروم سرش رو به علامت تائید تکون داد بعدشم رفت روی تخت نشست و کوکم روبروش وایستاد و آمپول رو آماده کرد اولش ا.ت دستش رو روی شونش گذاشت تا کوک بهش آمپول نزنه و با بغض به کوک زول زد و زمزمه کرد من می ترسم کوکی.
کوک آروم نزدیک صورت ا.ت شد و لباش رو لبای ا.ت گذاشت و بعدشم وقتی داشت بوسش می کرد آروم به دست ا.ت آمپول رو زد و کمی بعد از ا.ت جدا شد و با یه پوزخند دختر کش بهش زول زد
کوک.دیدی پرنسسم درد نداشت(بم)
☆چطور شد؟☆
واقعا چند روزه حسش نیست چند پارتی و ..... آپلود کنم و شایدم به خاطر اینه که حمایتا خیلی کمهㅜㅡㅜ
ا.ت.کوکی من معذرت می خوام(بغض)
کوک.خیلی درد داری چرا بغض کردی؟(نگران و کمی عصبی)
ا.ت.کوکی قراره بهم آمپول بزنن(ترس و بغض)
کوک.می ترسی؟بهت قول می دم بهترین آمپول زن رو بیارم
ا.ت.نمی شه خودت بزنی؟(بغض)
کوک.بیبی من سرم شلوغه و الان باد برم سر یه مریض
ا.ت.باشه(ناراحت سرش رو انداخت پایین)
کوک آروم سر ا.ت رو بوسید و از اتاق رفت بیرون فلش بک بعد یه ۱۵ مین بعد
ا.ت فقط گریه می کرد و نمی زاشت کشی نزدیکش بشه و به دستش آمپول بزنه که یکی از پرستارها از دست ا.ت خسته شد و کلافه رفت اتاق کوک و بهش جریان رو گفت کوک با نگرانی بدو بدو اومد اتاقی که ا.ت بود .ا.ت همین که چشمش به کوک افتاد از تخت اومد پایین و بدو بدو رفت سمتش رو بغلش کرد
ا.ت.کوکی هق هق من می ترسم هق(گریه و لباس کوک رو چنگ زده و سرش رو تو لباس کوک قایم کرده)
کوک آروم سر پرنسسش رو نوازش کردو بعدش به دکترا و پرستارا گفت برن بعدشم آروم سر ا.ت رو بالا آورد و اشکاش رو پاک کرد .پرنسسم نظرش چیه خودم بهش آمپول بزنم؟
ا.ت آروم سرش رو به علامت تائید تکون داد بعدشم رفت روی تخت نشست و کوکم روبروش وایستاد و آمپول رو آماده کرد اولش ا.ت دستش رو روی شونش گذاشت تا کوک بهش آمپول نزنه و با بغض به کوک زول زد و زمزمه کرد من می ترسم کوکی.
کوک آروم نزدیک صورت ا.ت شد و لباش رو لبای ا.ت گذاشت و بعدشم وقتی داشت بوسش می کرد آروم به دست ا.ت آمپول رو زد و کمی بعد از ا.ت جدا شد و با یه پوزخند دختر کش بهش زول زد
کوک.دیدی پرنسسم درد نداشت(بم)
☆چطور شد؟☆
واقعا چند روزه حسش نیست چند پارتی و ..... آپلود کنم و شایدم به خاطر اینه که حمایتا خیلی کمهㅜㅡㅜ
۹.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.